تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

بیقرارم

وقتی خداوند حضرت آدم را آفرید دید او بی قرار است برای همین برایش حضرت حوا را آورید.  

چقدر احساس می کنم بی قرار تر از روزهای دیگرم . 

 

زندگی آرامش را به من بدهکار است .  

 

 

 

 

 

 

 

از این دو گانگی های عجیب و غریب در خودم بی زارم من همیشه عشق را در زندگیم فدای ترس از آینده کرده ام واسمش را گذاشته ام محافظه کاری . 

 

وهنوز هم که می نویسم هیچ تغییری نکرده ام  

 

همیشه حق را به دیگران داده ام چرا و چگونه نمی دانم  از اینکه همیشه دیگران را فهمیده ام وبرایشان لبخند زده ام خسته ام دیگر دوست فریاد بزنم قهر کنم بشکنم دلم می خواهد دیگران بفهمند که من درد دارم دردی که از جانم بر می آید  

  

دلم می خواهد کمی عصبانی باشم

نظرات 2 + ارسال نظر
م.ک سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:30


دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد... !!


محافظه کاری رو بذارین کنار ..
برای بی قراری هاتون قرار پیدا کنین ..چقد مگه میشه
بی حوا زنده بود و معنی زندگی رو فهمید ؟!
نذارین دنیا بدهکارتون بمونه
چه اشکالی داره ؟کمی عصبانی بشین ، حقتونو پیدا کنین و
بگیرین تو مشتتون





تا شرایطش نباشه دوست ندارم حوایی تو زندگیم باشه
نظر قشنگی دادین کاش بتونم اجرا کنم

عباس خانمحمدی چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:32

خیلی وقتها باید بعضی از سنت ها رو شکست.
بدترین چیزها، عادت به یه کار اشتباهه.......
آخرش که چی............

نکته همین جاست من نمی دونم کاری که من می کنم اشتباهه یا نه وگرنه تصمیم گیری ساده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد