تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

شعر سپید من

*****

پنجره به غایت حادثه

وقبیله هایی که از هجوم شب میگذرند

دیوارهای خسته

آجرهای سرخورده

تمام مرثیه ها برای من است

بگو کجاست رهایی

آن زمان که از فریادهای تنم

بر زخمهای روحم می گریزم


*******


جهان در اغوش هیاهو خفته است

مومیایی ها به کردار زمین میخندند

وامیزش کوهها و ادمی

هر روز در انتظار جانوری ناشناس

همواره افق های دور در ستیز ساحل هایند

وفوران اب و اتش و خاک

شقیقه های مرگ را به ستوه می اورد

انسان چگونه خواهد زیست

وقتی بیهوده در انتظار سپیده دم است