تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تولدت مبارک

دیروز برگشتم به چهار سال پیش ودر دفتر خاطراتم مطلبی نوشتم آنقدر دفتر خاطراتم برایم غریبه بود که مجبور شدم یک معرفی نامه از خودم بنویسم چهار سال گذشت دانشگاه تموم شد دیگر هیچ کس نیست که قهرمانان را بیدار کند قایق از دور تهی همچنان خواهم راند.  

یه دوره جدیدی از زندگی من داره شروع میشه آرزوهای جدید زندگی جدید ومحدودیت های جدید باید کم کم خوبگیرم با این زندگی جدید  چند ماه دیگه تکلیفم مشخص میشه یا سربازی یا کارشناسی ارشد 

یه سن بحرانی که آدم نمی دونه به چی فکر بکنه 

 

راستی یادم رفت بگم فردا تولد منه تولد بیست و چهار سالگی

بیقرارم

وقتی خداوند حضرت آدم را آفرید دید او بی قرار است برای همین برایش حضرت حوا را آورید.  

چقدر احساس می کنم بی قرار تر از روزهای دیگرم . 

 

زندگی آرامش را به من بدهکار است .  

 

 

 

 

 

 

 

از این دو گانگی های عجیب و غریب در خودم بی زارم من همیشه عشق را در زندگیم فدای ترس از آینده کرده ام واسمش را گذاشته ام محافظه کاری . 

 

وهنوز هم که می نویسم هیچ تغییری نکرده ام  

 

همیشه حق را به دیگران داده ام چرا و چگونه نمی دانم  از اینکه همیشه دیگران را فهمیده ام وبرایشان لبخند زده ام خسته ام دیگر دوست فریاد بزنم قهر کنم بشکنم دلم می خواهد دیگران بفهمند که من درد دارم دردی که از جانم بر می آید  

  

دلم می خواهد کمی عصبانی باشم

نامه ای برای خدای خوب و مهربانم

همیشه بوده ای ومن گاهی بو ده ام وگاهی نه فقط تو می دانی که من فردا با تو ام یا نه اما همیشه دوست دارم با تو باشم حتی اگر باهم قهر باشیم  ما که با هم قهر نمی شویم گاهی وقت ها که من خودم را به کوچه بن بست می زنم تو هوایم را داری اما من از خجالت چند روزی آفتابی نمی شوم اما تو خود می دانی حتی آن روزها که خجالت زده ام می دانم که فقط با یاد توست که دلم آرام می گیرد از خانه که خارج می شوم تو را صدا می زنم می دانی تو تنها معبودی که همیشه هستی حتی اگر من نباشم . 

دلم نمی خواهد این مناجات ساده را به الفبای ادبی حروف درگیر کنم دلم می خواهد ساده باشم  مثل تو مثل اسمان زیبای تو دلم می خواهد با تمام سادگی تو را صدا بزنم  

مرا ببخش اگر چند سالی از نگارش این دفتر مجازی می گذرد به ندرت تو را یاد کرده ام اما تو خود می دانی که من فقط تو را می پرستم ودلم می خواهد تمام حرفهای  برای تو باشد چقدر خوب است وقتی می نویسم تو هستی وقتی صدایت می زنم جواب می دهی چقدر خوب است می دانی که جمله نمی نویسم تکرار را هم دوست ندارم ومی دانی دوست هم ندارم در روابطمان ریا باشد آخر وقتی اول و آخر همه چیز تو هستی دیگر ریا کجای الفبای صحبتمان جا خواهد گرفت. 

شرمنده ام گهگاهی خودم را گم کرده ام تو را گم کرده ام تو همیشه بوده ای تکرار می کنم چون تو همیشه بوده ای واین من بوده ام که تو را گم کرده ام  

وقتی صدایم را جواب می دهی انگار تمام دنیا برای من است با خودم می گفتم آن کسی که تو را دارد دیگر چه چیزی کم دارد یادت هست دیروز را می گویم  

کمکم کن برای همیشه با تو باشم نمی دانم خودت کاری بکن یک حق وتو ای یک چیزی یک معجزه ای .... 

می دانی که همیشه به این فکر می کنم نکند عمرم تمام شود ومن در این دنیا آنچنان که باید بنده خوبی برای تو نباشم حودت می دانی که این آرزو برای من خیلی مهم است  می دانی که همیشه با خودم زمزمه می کنم که اگر روزی مرا به دیدار خواستی با لبخند باشد نه برای مجازات  

کمکم کن فقط تو می توانی  

خدای خوب  مهربان من