تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

هنوز یادمه عشق چه جوری بود

یک سال گذشت از روزی که من وبابک در صبح یک روز شهریوری وسایلمان را جمع کردیم وبا هم رفتیم جلوی ستاد نیروی انتظامی قرار بود بریم سربازی بابک رفت نیشابور من رفتم کرمانشاه ،یک سال از تمام روزهای غریبانه ای گذشت که من هیچ برداشت قبلی نسبت به آن نداشتم ،یک سال خیلی زیاد است اما به سرعت برق و باد گذشت ،خدا را شکر به قول بعضی ها مثل یک مرد دوازده ماه از خدمت سربازی را تمام کردیم آن هم چه خدمتی ...... 

شهریور برای من ماه ویژه ایست خیلی از خاطراتم خوب زندگیم در این ماه جا خوش کرده اند .کلا تابستان برای من فصل خوبیست ،تابستانها برای من یاد آور تمام روزهای عاشقانه ای که که گذرانده ام تابستان برای من بوی مهر و عاطفه می دهد .بوی دوست داشتن، بوی عشق،بوی رابطه های سرشار از احساس تابستان برای من فصل عجیبی است . 

هنوز که هنوز است با خودم می نشینم و فکر می کنم چگونه ممکن است آدمی به یکباره دلبسته کسی می شود که بدون او زندگی را دوام نمیاور د کسی را دوست دارد که برایش غیر منتظره است دوست دارد صبح تا شب با او باشد در خیالش با او حرف می زند حادثه می چیند قرار می گذارد و می خندد دیگران می گویند عاشق شده ای اما تو می گویی دوستش داری من نمی دانم چگونه ممکن است آدمی عاشق کسی می شود که از همه برایش مهمتر است مثل یک کمبود مهم می افتد به جانت وداد می زند اگر او نباشد می میرم ومثل آدمی که معتاد است درد می کشد آن هم چه دردی ؟ 

برایم هنوز جواب سوالهایم پیدا نشده است چند سال از بهترین دوران زندگیم را با کمبود تو بسر بردم وفکر کردم اگر تو نباشی نمی توانم باشم اما آنقدر این هجران را طولش دادیم که عقل من جای احساس را گرفت ودوست داشتن تو را از قلبم بیرون کرد حتی باورش برایم سخت است که چگونه به این راحتی ؟ 

 

البته باید اقرار کنم بعد از چند سال هنوز نام تو برایم عاشقانه است انگار در جسم و در تمامی من چیزی است که تو را می خواند حالا گاهی کم گاهی زیاد هنوز اسمت برایم تازه است برایم یاد آور حماسه های جاویدان عاشقی است .اما دیگر دیر شده است .لا اقل من اینگونه فکر می کنم . 

می دانی چند روزاست که تو را ندیده ام می دانم که می دانی ،شاید برای تو مهم نباشد اما برای من ...بهترین دوران زندگیم با تو خط خورده است . 

یکبار به یکی از دوستانم می گفتم من بهترین وعاشقانه ترین نمازهایم را وقتی خوانده ام که تو را دوست می داشته ام حالا می دانی چند سال است خدا را هم بدرستی عاشقی نکرده ام می دانی... 

به چه می اندیشم خدم هم نمی دانم یک روزگرم مرداد را هنوز یادم هست یه کوچه ای هست در شهرمان دقیق یادمه  

 

من تو بازار کار می کردم یه مغازه کیف فروشی بود فکر می کنم هفت سال پیش بود یه کوچه ای پشت مسجد جامع زنجان که راه داره به بازار در یه ظهر تابستان من اونجا چنان تو کوچه گریه  کردم که نگو اون روز روزی بود که قرار بود یه چند وقتی نبینمت هنوز یادمه می بینی ، 

نمی دونم بگم بادش به خیر یا .....بماند به قول خودم دیگر زمان گذشته است