تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

سربازی خوب یا بد

این روزها دارم از این روزهای تکراری دیوونه میشم دارم یواش یواش می برم مطمئنم اگه شما هم جای من بودین احساسی بهتر از این نداشتین   

همیشه باید ساعت 6 صبح بلند بشی همون آدمهای تکراری رو ببینی همون کارهای تکراری رو بکنی ومنتظر باشی تا یه اتفاق تازه ای بیفته تا تنوعی ایجاد بشه  اما نمیشه . 

اینجا تکرار یک طرف آدمهای احمق دورو برت یک طرف اینجا از آدمهایی که ماهی یک میلیون حقوق می گیرن اما به اندازه یک دهم تو از کامپیوتر و مدیریت چیزی نمی فهمن دلت میگیره اینجا از آدمهایی که وقتی چیزی رو بلد نیستند از تو میپرسن اما تا وقتی تو حرف میزنی تو رو تحقیر میکنن وتو هم هیچ کاری نمی تونی بکنی دلت میگیره اینجا هر کس هر چقدر هم که عصبانی بشه جز اینکه بگی چشم کاری نداری  راهی نداری  بدبختی همینه اینجا کارها نباید تو جیه بشن  توجیه نداریم؟ 

خسته ام تازه هفت ماه دیگه از این سربازی مونده هفت ماه .خدا رحم کنه  

دلت میگیره کسی نیست اینجا بمیری هم باید بی صدا بمیری بی صدا. 

از اینکه همیشه باید از دیگران درخواست کنی بهت چند روز مرخصی بیشتری بدن خسته میشی  اگه باز با یه آدم خوش اخلاق طرف بودی یه چیزی اما یه آدم غیر منطقی وبد اخلاق چه می فهمه ؟ 

البته همه اینجا اینطوری نیستند شانس ما اینطوری شده.  

 

نمی دونم چی کار کنم روزهای این جا به اندازه یکسال می گذرند . 

 

وقتی تصورش رو می کنم هفت ماه دیگه از تمام شدن این دوره چقدر خوشحال خواهم شد می خواهم بال در بیارم و از این شهر فرار کنم  فقط امید دارم این روزها هم یه روزی تموم میشن  

خدا بزرگه

شکست که می خوریم گاهی وقتها حتی نمی توانیم از جایمان بلند شویم چه بر سد به اینکه بخواهیم پرواز کنیم