تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

اولین مرخصی

دوست داشتن را از ادم میگیرند وبرایش عشق جدید می تراشند اورا عصبانی میکنند وگاهی وقتها به او می خندند .دیگران برایت انتخاب می کنند و برایت تصمیم می گیرند. تو نه دلت می خواهد بخندی ونه گریه کنی هیچ حسی نداری  این روزها از این لحاظ کمی مشکل داری

راننده اتوبوس دارد عصبانیم می کند دو ساعت تاخیر حرکت می روی چند بار با او بحثت می شود ولی بقیه مردم بوق هم نیستند هیچ کدام اعتراض نمی کنند  بالاخره را ه می افتد اولین  مرخصی ات است داری می روی دوستانت راببینی خانواده ات را بنیامین را متین را دلت برایشان تنگ شده است .اما رسم عجیبی داری فکر می کنی همین فردا باید برگردی تو مسافری ؟/


این روزها رابطه ات با خدا خوب است واین برایت این روزها خیلی خوب است  خیلی ارزو می کنی این رابطه همیشه باشد فقط خدا کند.


ان بیرون همیشه حسی می کنی حرفهای زیاد ی برای گفتن داری اما اینجا وازه ها از ذهن آدمی می پرند وهیچ می شوند .


سری به دانشگاه می زنم تادفترچه وام دانشجوییم را بگیرم خیلی امیدوارم دوستانی را هم ببینم  اما کسی نیست  اینجا را که می نویسم دوست دارم بروم خانه دلم برای اشپزی مادرم تنگ می شود ابگوشتش را با هیچ غذایی عوض نمی کنم باید بروم.


حرفی نیست


می نشینم لب حوض


گردش ماهی ها...

خوب است ادم بعضی از آدمهای زندگی اطرافش را خوب بشناسد

رجبعلی نکوگویان (زادهٔ ۱۲۶۲، تهران - درگذشتهٔ ۲۲ شهریور ۱۳۴۰، شهر ری)، مشهور به شیخ رجبعلی خیاط از عارفان مشهور است.پدرش، مشهدی باقر، پیشه‌ور بود. رجب علی نکوگویان در روز دهم شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی و در سن ۷۸ سالگی درگذشت. او را از عارفان و اهل باطن دانسته‌اند که توانایی شناسایی باطن افراد (در اصطلاح شیعی : چشم برزخی) را داشته است.قبر او در ابن‌بابویه تهران است.

رجبعلی نکوگویان دارای ۸ فرزند، شامل: پنج پسر و چهار دختر بود که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت. شیخ رجبعلی خیاط، عامل پیشرفت خود در معنویات را، اخلاص عمل توصیف می‌کرد. رجبعلی نکوگویان در عالم سیاست نبود، اما با رژیم پهلوی و سیاستمداران حاکم آن به شدت مخالف بود.


رجبعلی نکوگویان

تصویری از رجبعلی نکوگویان
زادروز ۱۲۶۲
تهران
درگذشت ۲۲ شهریور ۱۳۴۰ (۷۸ سالگی)
شهر ری
آرامگاه ابن‌بابویه
محل زندگی شهرری، تهران
ملیت ایرانی
پیشه خیاطی
لقب شیخ رجبعلی خیاط
مذهب شیعه
مکتب محبت خدا
والدین مشهدی باقر
گفتاورد محبت به خدا، آخرین منزل بندگی است.




ظهور کن منجی ایمانمان دارد ته می کشد

 بعضی وقتها منتظرم تا کسی مرا صدا بزند وبگوید یوسف: ومن با تمام احساس جواب بدهم سلام وخداحافظ دلتنگی  

 

دوست دارم اتفاق جدیدی شخص جدیدی واین زندگی تکراری را در گور دفن کنم

 

 وبعد چه شود .... 

 

مرا باید یک نفر صدا بزند که دوستش دارم  باید امیدوارم کند وزندگیم را روشنتر کند ومرا به لحظه های بعد امیدوار کند برای یکبار هم که شده مرا صدا کن  

صدای تو خوب است. 

این همه روزها من با تمام بی ایمانیم تو را صدا کردم یکبار تو مرا صدا کن تا آنقدر ایمانم قوی شود که هر روز من تورا با صدای خوب دوباره صدا کنم .

 

زنده یاد سهراب سپهری

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

 کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

 بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

چه کسی مرا باور می کند!!!!!

چه کسی مرا باور می کند که باشم  

 

بعضی وقتها نبودن از همه چیز بهتر است 

 

از همه چیز؟ 

 

وقتی کسی نیست وقتی چیزی نیست بودن تو بی معنا است . 

 

چقدر این روزها دلم می خواست آن کسی باشم که دلم می خواهد.