تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

خود دان

تو را چه سود که بامن دیوانه سر کنی 

 

بهتر همان که با نبودن من عشق در کنی 

 

جایی برای خودم نیست در دل خودم  

باید خودت را زخودم دست به سر کنی  

ایینه ای تو ومنم سنگ در کنار تو   

بگریز از این شکست تا سفر کنی 

 

باید از این شب تاریک ره برون برم  

بگریز از شب تاریک من تا سحر کنی  

من با تو انچه شرط محبت بود گفتم  

خود بین که با من دیوانه چون به سر کنی

نه خلاصی ونه غرق شدن

این روزها گم شده ام در تکرار زندگی هر چه قدر می خواهیم دیوارهای اتاقمان را عوض کنیم نمی شود هر روز صبح اینه فقط همانی را از ما نشان می دهد که دیروز بود بیست و سه بهار گذشته است ومن فقط فکر می کنم زندگی همین است همین کلاغی که روی تیر های برق خود نمایی می کند همین گنجشکهایی که می پرند همین خوابی که هر روز صبح از ان دل می کنیم ودوباره شب با خستگی به آن بر می گردیم  این روزها هر کسی از من سوال می پرسد برای جواب دادنش فلسفه می بافم احساس می کنم در رکودی وهمناک گم شده ام هر روز احساس می کنم غروبی مرا به درون می کشد می بلعد وجنازه ام را بیرون پرت می کند نمی دانم بخندم گریه کنم شکست بخورم پیروز شوم عاشق بشوم ..نمی دانم  نمی دانم با خودم چه کار کنم  

 

حسین امروز

  کاش وقتی به کعبه تکیه می دهی ومی گویی :آیا یاری کننده ای هست  من با تو باشم نه برعلیه تو

 کاش می توانستم  خودم بگویم  وبنویسم اما ترجیح دادم این مطلب را در وبلاگ قرار دهم

 

حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود،

این روح حسین بود که تشنه ی جام های لبیک بود وگرنه جسمش را از همان هنگام که حجه الوداعش را در عرفات ناتمام گذارد،پاره پاره ومثله شده دیده بود ومی دانست که می میرد.حسین تشنه آب نبود،همچنان که عباس نبود.جایی خواندم که مبارزان بزرگ ،آن قدر می جنگند که دیگر بدنشان جایی برای زخم خوردن نداشته باشد،به یاد عباس افتادم و دیدم او بزرگترین مبارزاست،عباس جنگید تا جایی که دیگر بدنش جایی برای زخم خوردن نداشتعباس تشنه آب نبود،تشنه اعتقادش بودوشهادت و پروازو لبیک حسین که وارث آدم بود.یک نگاه احساسی ، حرکتی دارد شتاب زده وزودمیرا،اما یک نگاه ذهنی ومتفکر ،متحرک است و محرک و حسین ،تشنه لبیک همین نگاه بود.حسین تشنه آب نبود ، تشنه شناخت بود.می خواست بداند آیا کسی خارج از ادای کلمات فهمید عمق دعای عرفه را؟کسی فهمید چرا عرفات ناتمام ماند؟کسی فهمید چرا حسین نه در منا که در نینوا به قربانگاه رفت وثارالله شد؟حسین تشنه آب نبود ،تشنه لبیک بود و فهم و تفکر و معرفت ما از دین و اعتقادش، که برایش جنگید وعقل آبی بودا را به عقل سرخ سهروردی پیوند زد وبه خدایش هدیه کرد.حسین، رویش درخت عصیانی بود که از پستی این دنیای کوتاه تا ماوراسر برداشت...حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود ، اما افسوس که به جای افکارش،زخم های تنش را نشانمان دادند وبزرگترین دردش را بی آبی نامیدند