تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

هر چند وقت یه بار میام اینجا مطالب وبلاگ رو میخونم دیگه حتی حوصله نوشتن ندارم فیلمنامه های ناقص مانده داستان های ناقص خاطرات ناقص انگار اون آدمی که سی سال زندگی کرد دیگه وجود ندارد از وقتی  سی سال بعدی زندگیم شروع شده برام جای سوال چرا لحظه های خوب زندگی جایی ثبت نمیشه شاید من بهترین روزهای زندگیم رو در چند سال اخیر گذروندم با کسی که دوستش دارم  با کسی که در کنارش حس آرامش دارم بودم ولی انگار هیچ جای زندگیم هیچ چیزی ثبت نشده ۳۰ سال پر از آشوب پر از بحران از بحران های عمیق روحی روانی ولی حالا خیلی آروم خیلی خیلی آروم زندگیمو ن داره جلو میره بدون هیچ دغدغه ای خدا شکر دیگه حوصله ای برای نوشتن نیست خیلی دوست دارم بنویسم خیلی دوست دارم بخونم اما...

امروز سه شنبه است  این هفته هم مثل خیلی از هفته های دیگه خیلی زود گذشت زمان به سرعت داره میره انگار ما توی سراشیبی زندگی اسیر شدیم دوستام تغییر کردن آدم های زندگیم تغییر کردن اولویت ها تغییر کردن دلخوشی ها تغییر کردن هیچ چیز شبیه سابق نیست حتی همه اون  آدم های سابق زندگیم رو که دوست داشتم دوست ندارم زندگی من شامل تمام آدم های جدیده آدمهایی که شاید عوض نشدن ولی برام بیشتر شناخته تر شدن از بچه های دانشگاه هیچ خبری ندارم

اصولا از هیچ کسی هیچ خبری ندارم خیلی وقته دیگه شعر نگفتم خیلی وقته دیگه از داستانهای نصف مانده خبری ندارم خیلی وقته فیلمنامه ننوشتم خیلی وقته دیگه خودم نیستم صبح تا شب کار صبح تا شب کار احساس آرامش بیشتری دارم دیگه عصبی نیستم دیگه کم حوصله نیستم به جاش متفکرم به جاش بیشتر میخونم کمتر حرف میزنم و بیشتر فکر می کنم همه اعتقادات هم رو زیر سوال بردم اصولاً به هیچ چیز اعتقاد ندارم به همه چیز مشکوکم همه چیز رو با عقل می سنجم و بعد با احساسم تاییدش می کنم  این روزها یاد خیلی از کارایی می‌افتم که نکردم مثلاً دوست داشتم برم سنگنوردی، انجمن اشراق نه وقت می کنم و نه حوصله اش را دارم تو شعر خیلی مشکل پسند شدم دیگه از هر چیزی لذت نمیبرم  فکر کنم دوباره بنویسم نوشتن نوشتن نوشتن نوشتن میتونه منو تغییر بده میدونم