تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

این روزهای من

این روزها فکرم پر است از نقطه نقطه ابعاد نگاه تو ،نمی شود به آسانی تو را به گذشته زندگیم پیوند بزنم انگار باید در هر قصه ای قهرمان داستانم تو باشی ،اما تو نیستی و این نبودنت قصه را گیج می کند .می بینی زندگی زود گذشت تا فکر می کنی تو را می بینم و تو ...باید اعتراف کنم نتوانستم تو را فراموش کنم باید اعتراف کنم اگر آدمی احساسی بودم هرگز نمی توانستم فراموشت کنم اما این روزها عقل بیشتر به کارم می آید اما عقل کجا حریف احساس می شود در پیاده رویهای این روزهای پر تنش زندگیم دنبال تو ام .همیشه فکر می کردم برای رسیدن به تو فقط دوست داشتن کافی است اما اشتباه می کردم .چیزهای دیگری هم هست باید همیشه به سمت تو قدم بر می داشتم .ترسیدم یا عاقلانه عمل کردم یا...خدا می داند این که هر روز از تو بنویسم دردی است که از اعماق وجودم سر می کشد همان چیزی که می ترسیدم به سرم اومد .



باید برای اینکه به انجمن بیکاران اضافه شدم به خودم خوش آمد بگم  فعلا که بیکاریم یه چند تا کار هست از بازاریابی گرفته تا فروشندگی و....دوست ندارم بیکار بمونم حتی با حقوق پایین احتمالا برم بازاریابی از بیکاری بهتره...


شعر زیبای شام مهتاب

خیلی وقت پیش این آهنگ برام خاطره بود  حالا امروز دانلودش کردم


شعر زیبای شام مهتاب

 دانلود آهنگ



تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود اینچنینی

پریزاد عشقو مه و سا کشیدی
خدارا به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ما که عاشقترینی
تو یه جمع عاشق تو صادق ترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشق و به سر داری یا نه

هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری



پ نه پَ

مگس اومده تو خونه، رفتم حشره کش آوردم، مامانم می گه می خوای بکشیش؟ پـَـــ نــه پـَـــ می خوام بزنم زیر بغلش بوی عرق نده!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    رفتم گل فروشی، می گم ببخشید، کاکتوس هم دارید؟ می گه واسه دکور می خواین؟ پـَـــ نــه پـَـــ تو خونمون شتر پرورش می دیم، می خوام یه وقت احساس غربت نکنن، حس کنن خونه خودشونه!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    از حموم اومدم بیرون، حوله تنم کردم مادرم می گه حموم بودی؟ پـَـــ نــه پـَـــ تجویز دکتره روزی دو بار قبل از غذا حوله بپوشم!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    سر جلسه امتحان به جلوییم میگم سوال ۳ رو بلدی؟! میگه آره می خوای!؟ پـَـــ نــه پـَـــ نگرانت بودم میخواستم اگه ننوشتی بت بگم!!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ اومدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن می کنه!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    تو حموم به مامانم می گم یه صابون بده میگه: مگه صابون نیست؟ پـَـــ نــه پـَـــ تعدادمون زیاده میترسم یه وقت کم بیاد!!!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    رفتم باغ وحش از نگهبانه میپرسم ببخشید آقا قفس شیرا کجاست ؟ میگه بازدید کننده ای پـَـــ نــه پـَـــ نه از اقوامشون هستم اینورا کاری داشتم گفتم سری بهشون بزنم

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    یارو کارتن خواب رو دیده میپرسه گداست؟ پـَـــ نــه پـَـــ کارمند بانکه! محل زندگیشون اینجا تو کارتنه !

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    پارتی بودیم … ملت اون وسط داشتن دستارو تکون میدادن و میرقصیدن … رفیقم میگه دارن میرقصن!؟ پـَـــ نــه پـَـــ اینجا گیر افتادن! دارن برای هلیکوپتر امداد دست تکون میدن تا نجاتشون بده

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    از سایت ۴SHARED میخواستم یه فایل دانلود کنم ….. ۵۶۰ ثانیه صبر کردم بعد پیغام میده : میخوای این فایل رو دانلود کنی ؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ خیلی حال داد یکبار دیگه بشمر من بازم برم قایم شم ….. نیایا

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم !

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    رفتم تی وی پرشیا واسه تست رقص ممد خردادیان گفت : اومدی برقصی ؟ !!! پـَـــ نــه پـَـــ اومدم تاتیانا برقصه من شاباشش کنم !!!!!!
    از اون ور رفتم Next Persian Star مهرداد گفت اومدی بخونی ؟؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ اومدم ببینم رنگ موهای وارطان طبیعیه یا مصنوعی !!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    تو خونه جلو کامپیوترم نشستم داداشم از بیرون اومده میگه خونه ای؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ تو جاده تهران – قمم…میگه پای سیستمی؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ پشت فرمونم دارم تو اتوبان رانندگی می کنم

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

    تو خیابون دست دوست دخترمو گرفتم دارم رد میشم دختر خالم دیدتم میگه اااا دوست دخترته؟؟؟گفتم پـَـــ نــه پـَـــ کوره دارم از خیابون ردش میکنم ثواب داره

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مرغ و از فریزر در آوردم میگه می خوای غذا درست کنی ؟! پـَـــ نــه پـَـــ خانوادش اومدن از سردخونه میخوان ببرن خاکش کنن….

حال و هوای این روزهای من

این روزها دارم برای ارشد می خونم مدیریت بازرگانی ،زیاد امیدوارم سراسری در بیام البته من عادت دارم به خودم امید بدم شاید در نیومدم به هر حال بعدش باید دنبال کار بگردم یا شاید کار ایجاد کنم حاضرم هر کاری بکنم که ربطی به درس و لیسانسم نداشته باشه اما برای خودم  کار کنم  گزینه هاش می تونه  زیاده  باشه آرایشگری مردانه   دکوراسیون ساختمان ،یاشاید یه کافی شاپ زدم یا شاید هم زدیم البته اینها طرح های نود و نه ساله است معلوم نیست ولی یه چیزی که خیلی منو می سوزونه اینکه با همه علاقه ای که به فیلمسازی داشتم فکر نمی کنم تو این کار خیلی خوب پیشرفت کرده باشم وقتی می رم حوزه هنری یا جاهایی که فیلمهای کوتاه ساخت بچه های زنجان نمایش در میاد به شدت غبطه می خورم به اونها ،خیلی از کسانی که تو انجمن یا تو محافل هنری هیچی سرشون نمی شد سوالاتشون رو از من می پرسیدن ،حالا برا خودشون فیلمساز شدن البته می دونم اگه وقت بذارم و شروع کنم به نوشتن فیلمنامه ،خوب جلو می رم اما خیلی وقتها تنبلی ،نداشتن حوصله خیلی وقتها هم نبود پارتی و امکاناتی مثل دوربین و صدا ،تدوین اینها....بگذریم  

دیروز رفته بودیم سینما با بچه ها فیلم سر به مهر رو دیدیم  با بابک ،مسعود و حسن  . فیلم خوش ساختی بود اما به نظر من از حمید نعمت الله بعید بود همچین فیلمنامه ای بنویسه فیلمنامه همه جاش خوب بود جز اینکه شخصیت اصلی که لیلا حاتمی بازی کرده بودخجالت می کشید به بقیه بگه داره نماز می خونه به نظر من نماز خوندن یه چیز خیلی عادیه خیلی عادی ،اینطوری تو این فیلم ارزش نماز خوندن میاد پایین ولی انصافا مونولگ های خیلی خوبی داشت کارگردانی فوق العاده بود بازیگراش که همه خوب بودن دیگه از لیلا حاتمی چه کسی بهتره ... 

این روزها آمار نمازهای قضا زیاد شده  از خدا دور شدم همینه که اعصابم و بهم ریخته  خدا برام مهم ترین چیز تو زندیگیمه اتفاقهایی هم تو خونه تو اطرافیان میوفته که حس می کنم دارم از خانواده از دوستان دور میشم نمی دونم شاید یه احساس بی خودیه،... 

این روزها کارمون شده فوتبالدستی و بیلیارد سه شنبه ها هم سینما جمعه هفته قبل هم رفتیم گاوازنگ برای اسکی رو برف البته با تیوب ،دو سه بار هم هفت نفری خوردیم زمین صورت من هم رو زمین کشیده شد  بدجوری زخمی شد، ولی دو ساعت با دوستان بری بیرون اون هم با دوستهای که به قول بعضی به جرز دیوار هم می خندن لحظات خوشی رو ایجاد می کنه ...خوش گذشت .

تمام شد سربازی

سوار اتوبوس که می شوی این بار خیالت راحت است آرام بدون استرس وبدون سر درد می نشینی روی صندلیت ونگاهی به اطراف می کنی نگاهت روی چند سرباز که پشت صندلی تو نشسته اند گره می خورد نمی دانی در دلت بخندی یا به آنها امید بدهی وبگویی نترس تمام می شود چون می گذرد غمی نیست .بلیط را به راننده می دهی اتوبوس طبق معمول با تاخیرهای همیشگیش حرکت می کند .هندزفری را در گوشم می گذارم و ترانه گوش می کنم .از محمد اصفهانی گرفته تا علیرضا فربانی تا محسن یگانه وداریوش،تا آهنگ ان شر لی با دکلمه نصر الله مدقالچی تا دکلمه نیکی کریمی و خسرو شکیبایی روی شعرهای سهراب و فروغ وصداهایی که خودم ضبط کرده ام تمام آهنگ های گوشیم را زیرو رو می کنم وبه اندازی تمام این 17 ماه که نبودم ترانه گوش می کنم.خوب است کتاب پزشکی هم می خوانم ومعنی کالری منفی برخی غذاها را می فهمم می فهمم که بادمجان کالری منفی دارد یعنی انرژی که بدن برای هضم آن صرف می کند برابر با کالری خود غذاست بگذریم راه می گذرد ومی رسیم به تبریز،پیاده می شوم اول به بلیط فروشی می روم و بلیط ساعت 14:30برای ماکو می گیرم وبعد طبق عادت همیشگی میروم رستوران سنتی همیشه یک پرس کوبیده اما این بار جوجه می خورم وبعد مدتی در سالن انتظار ترمینال می مانم گوشیم را شارژمی کنم تا ساعت 14:30 برسد .

سوار اتوبوس ماکو می شوم اتوبوس قدیمی که تا برسد . پدرآدم در میاید چه می شود کرد مجبورم .دوباره راهی نیست با همان گوشی این چهار ساعت را می گذرانم گاهی هم تحقیق در عملیات حل می کنم وکیف می کنم وقتی جواب درست می شود .تمام راه رفته در طی این 17 ماه جلوی چشمم رژه می روند این راه را با این اتوبوس حد اقل 8 بار رفته و آمده ام .اما گویی این بار با همه آنها دارم خداحافظی می کنم می رسم به ماکو، برعکس دفعات قبل بدون سر درد بدون حال گیری...

شهر کوچکی در مرز ترکیه که مهمترین مزیتش داشتن معادن سنگ است در این شهر نماهای بسیار جالب ساختمانی به چشم ی زند بازار بزرگی ندارد هیچ چیز ارزان قیمتی برای خرید ندارد اما مردمان خوبی دارد .شهری میان کوههای بسیار مرتفع که به صورت طولی قرار گرفته است زیباست .

از ترمینال ماکو بیرون میایم سوار تاکسی می شوم ومی روم به سمت هنگ مرزی ماکو بین راه پرتغال می گیرم ومی رسم به هنگ ،با بچه های دژبانی سلام و احوالپرسی می کنم با بهروز ابراهیم آزاد وبچه های دیگر نفری دو عدد پرتغال به آنها می دهم گوشیم را تحویل می دهم ومی روم داخل ،در ابتدا دستکشها و کلاهم را به بچه های پاسدارخانه می دهم می دانم آنها به دلیل پستهای نگهبانی که دارند در این هوای سرد به اینها احتیاج دارند نصف پرتغالها را هم به آنها می دهم .می روم می رسم به محل خدمت ،در می زنم عباس بخت آور در را باز میکند روبوسی می کنیم وخوشحال میرویم مینشینیم در آسایشگاه وساعتی حرف می زنیم از همه چیز و همه کس ...وقت شام باهم می رویم شام می گیریم در بین راه با اکثر بچه ها سلام و خداحافظی می کنم می دانم فردا که روز تصفیه سربازیم است وقت نمی کنم برای خدا حافظی خیلی از بچه های زنجان که دوستانم بودند رفته اند مرخصی مثل یونس کریمی ،مهدی و رضا، غذا را می گیریم وبرمی گردیم به آسایشگاه وبعد چند سریال از جمله آوای باران را می بینیم و می خوابیم .

فرداصبح کارهای تصفیه را انجام می دهم تا ساعت 12 طول می کشد با حاج آقا و کادریها خداحافظی می کنم عباس نیست صبح رفته ماموریت ،با آقای رستمی و رضایی هم خدا حافظی می کنم .از دژبانی گوشیم را می گیرم و از همه خدا حافظی می کنم وبرای آخرین بار برمی گردم ونگاهی به در هنگ میکنم وعکسی می اندازم و و بر می گردم ترمینال سوار اتوبوس تبریز می شوم.ساعت 3 به تبریز می رسم یک ساعت الاف می شوم گوشیم را شارژ می کنم ناهار خودم را مهمان یک دیزی می کنم ومی روم بلیط بگیرم اتوبوس زنجان رفته وبرای رفتن باید با اتوس تهران بروم اما آنها کرایه 8 هزار تومنی را دو برابر می گیرند البته فقط امروز این طوریه نمی دونم مسافر زیاده یا چی، منم نه به خاطر پولش، بیشتر به خاطر اینکه دوست ندارم کسی سرم کلاه بذاره ، سوار اتوبوس میانه میشم و دوساعته می رسم به میانه اما اینجا قطار هست ولی هیچ آژانسی باز نیست را آهن هم بلیط نمی فروشه می روم تا با سواری بروم سواری هم نیست ،نمی دونم دیگه چی کار کنم صبر می کنم یه اتوبوس که مسیرش تهرانه می رسه واز بخت خوب من ،من هم سوارش می شم .در بین راه تمام همکلاسیهای اهل میانه ایم در دانشگاه یادم میاید از دخترها یش گرفته با آن لهجه شیرینشان تا پسر هایشان دو ساعت بعد می رسم عوارضی زنجان ،بابک زنگ می زند گوشی را که جواب می دهم به شوخی می گم بنرها و پرچمها رو زدید من دارم میام یه پرچم ایران هم بیارید می خوام پیاده شدنی از اتوبوس بزارم زمین ببوسمش ...

می رسم زنجان سوار تاکسی می شوم و می روم داخل شهر تنها نکته ای که همیشه وقتی می رسم خیام جلب توجه می کنه اینکه پلی که دارن می سازن الان چهار سال طول کشیده وباز تو دلم میگم خاک بر سر مدیران بی لیاقت .میرسم به خونه مامانم بیداره طبق معموله تا من برسم بهش میگم مگه من زنگ نزدم که نگران نباشین دوساعته می رسم .میگه نگرانم خوب ...

با خودم میگم سربازی هم تموم شد یه دوره اززندگی من ...

تمام شد