تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

گذشت بهمنی که...

چهار بهمن گذشته است وما گویی داریم به اخرین بهمن این سالها می رسیم اما ... 

چه زود گذشت دانشگاهی که فکر می کردیم مهندس می شویم برای خودمان کسی می شویم  

من اگر دوباره به عقب برگردم هرگز وارد دانشگاه نمی شوم این را به جد می گویم ویا لااقل  کار ثابتی دست وپا می گردم وسپس درس می خواندم دانشگاه فقط وفقط یک چیزش خوب بود و انهم دوستانی که نازک تر از برگ گل بودند همه را می گویم همه خوب بودند چه انهایی که از من خوششان نمی آمد وچه آنهایی که را بطه ما با انها خوب است  

حلالیت می گیریم از کسانی که طعم نارفیقی ما را چشیدند و از کسانی که هنوز از من دلخورند دعوت می کنم دلخوریشان را در قسمت نظرها به من منعکس کنند بی کم و کاست تایید می کنیم وشاید جوابی می دهیم تا وصله های نا جور را درست کرده باشیم  

برای همه بهمنی ها آرزوی بهترین ارزوها را دارم امیدوارم که بهترین لحظه های زندگیشان را با بهترینهایی که دوست دارند بگذرانند 

این نوشته به منزله خدا حافظی نیست  ولی کمی رنگ و بوی جدایی می دهد چه کنیم دیگر  

 

این اس ام اس ها را که از بهترینهای صندوق ورودی گوشیمان است تقدیم می کنیم به دوستان بهمنیمان  

فقط محض رضای خدا یک جوانمرد اینترنت دار بهمنی پیدا شود ومسولیت وبلاگ را برعهده بگیرد  

 

فرستنده:بابک :دلمان که می گیرد تاوان لحظه هایست که دل می بندیم 

 

علی حسنی:دوست همان کهنه شرابیست که هرچه بیشتر بماند مستیش بیشتر می شود تقدیم به کهنه ترین شراب زندگیم از طرف مست ترین ادم دنیا 

 

 علیرضا:بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد. 

 

حسن علیجانی:قلب من فرش آنهایست که هر از گاهی یادی از وجود خسته ام می کنند. 

 

 داداشم:حقیقتی که تحقیرمان می کند بهتر از دروغی است که فریبمان دهد چرا که در این تحقیر خود شناسی نهفته است و در فریب گمراهی کورش بزرگ 

 

داداشم:در روزگاری که خنده مردم از گریه توست برخیز تا بگریند کوروش بزرگ

 

داداشم:نیلوفر ها در مرداب می رویند تا به همه بگویند با ید در سختی ها زیباترین بود

نظرات 2 + ارسال نظر
راستاک شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:25

پستت دلو خون میکنه ،چشمو خیس...

ولی چه میشه کرد؟!!
دنیا اینجوریه دیگه...تو این شرایط اگه گریه کنی میگن کم آورده..اگه بخندی میگن دیوونست..اگه دل ببندی تنهات میذارن..اگه عاشق بشی دلتو میشکنن...با این حال باید لحظه ای رو گریست..دمی را خندید...ساعتی دل بست و بسی عاشقانه زیست...و مطمئنا این 4 تا بهمن سپری شده واسه همه تو دفتر خاطرات زندگیشون میمونه وو فراموش نشدنیه.

اینم از طرف من توی inboxe دلتون save کنید:

وقتی که می رفتی

بهار بود

تابستان که نیامدی

پاییز شد

پاییز که برنگشتی

پاییز ماند

زمستان که نیایی

پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات

فصلها را

به هم نریز

دمت گرم تو این روزهای ابری حسابی بانوشته خوبت خوشحالم کردی امیدوارم روزهای خوب وارزوهای قشنگ در راه باشه

مردمک یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:21


با چه جمله ی قشنگی شروع کردین . خیلی دلنشین بود
برای گفتن از سال های دانشجویی حرف خیلی زیاده
چقد دلم خواست منم درموردش بنویسم !

راستی محض رضای خدا و خودمون ! من مدتهاست اعلام
آمادگی کردم!
اما بی نتیجه مونده ! حالا نمیدونم مانع ، رضای خداست یا
رضای ما !!!!!

قصه های دانشجویی ما تموم نشدنی هرچه قدر زمان می گذره چیزهای جدید ذهن ما رو در بر می گیره در مورد وبلاگ داره مراحل اداری طی میشه همینجوری که نمیشه باید مقامات بالا دستور بدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد