تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

گاهی وقتها حرفی هست که نمیشه به پدر یا مادر یا خواهر یا برادر یا دوست گفت فقط به یه نفر میشه این حرف رو زد  

 

نمی دونم چرا احساس کردم اگر یک نفر بود که حرفهایم را از جنس خودم می فهمید خوب بود  

یک نفر از جنس حرفهای من ...

نظرات 2 + ارسال نظر
صنم سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:20

گاهی گمان می کنی که می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شوند!

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:31

اینطور موقع ها آدما یه دوستی دارن که اکثر حرفاشو می فهمه
من می دونم چی می گین
خود من سراغ دوستم میرم و کلی سبک میشم
اما می دونین چیه؟
حتی این حرفغ زدن هاهم دیگه فایده ای نمیکنه!

اطرفم از دوستان خوب خالی نیست با نفسشان گرم می گیرم وبا دیدنشان خوشحال می شوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد