تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

یادش به خیر

یادش به خیر با یچه سالن چمن می گرفتیم دو تیم می شدیم وسر رانی بازی می کردیم  اونهایی که اهل قلیان بودند یه تیم می شدند ما اسمشون گذاشته بودیم تیم معتادان  وبقیه یه تیم دیگه  یادش به خیر  

یادش به خیر یه تکیه کلامی داشتم که برای هر استادی خرج می کردم «پیام نور مرکز حوادث غیر منتظره است » 

یادش به خیر استاد ریاضی یک که نمی تونست کلاس رو کنترل کن آخرش هم فیلممون دادن حراست واستاد رو از دانشگاه اخراج کردن (اینطور می گن) 

اما بهترین کلاس دانشگاه کلاس استاد ذبیحیان درس ادبیات بود  من عاشق این کلاس بودم هیچ وقت یادم نمیره بهترین کلاس تمام زندگیم بود  یادم اولین باریه که تو کلاس گفت تو کلاستون کسی هست که شعر بگه من اولین شعرمو خوندم   اما عجیب ترین چیز این بود که من این شعر رو تو خواب گفته بودم ونصف شب بلند شدم  تو تاریکی روی دفترچه تلفن نوشتم وصبح پاک نویس کردم  یادش به خیر  

یادش به خیر من تو کلاس ذبیحیان به خاطر ازدواج برادرم شیرینی آوردم وبرای سر کار گذاشتن همکلاسیها گفتم که خودم نامزد کردم  وچه قدر هم خندیدیم  وبعدش یکی از پسرها گفته بود که (روبه خانمها)این یکی از دستتون رفت  واون خانم گفته بود خیلی تحفه بود  واون پسره هم گفته بود خیلی دلتون بخواد  یادش به خیر  

یادش به خیر  

نظرات 4 + ارسال نظر
روح انگیز جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:17

خیلی شما دیگه کی هستین!!خیلی با حالین! شاعرم که هستین!
به نظر من ولی ورزش و شعر زیاد سنخیتی با هم ندارن..
اونهایی که اهل قلیان بودند یه تیم می شدند ما اسمشون گذاشته بودیم تیم معتادان وبقیه یه تیم دیگه....

این قسمت واسه من مبهمه!!
این یعنی اینکه شما کلا اهل دودیجات نیستین؟ یا اینکه شما اهل چیزای دیگه ای هستین؟! :)

(ناراحت نشینا ولی این سوالو جدی پرسیدم،میخوام با خصوصیات اخلاقی شعرا بیشتر آشنا شم)
(اگه ام دوست داشتین میتونین جواب ندین)

همه چیز می تونه بهم ربط داشته باشه چرا ورزش وشعر با هم سنخیتی ندارند؟
شعر چیزی نیست که از چیزهای دیگه گرفته شده باشه به نظر من هر آدمی که روح لطیفی داشته باشه شاعره شاعر اون نیست که فقط شعر بگه
در مورد سوالتون من اصلا اهل دودیجات نیستم

در ضمن من شاعر نیستم فقط دلتنگی هام رو به تحریر در میارم واینکه می خواین با شاعرها اشنا بشین باید با زاویه دید خودتون نگاه بکنید مثلا من خیلی از ادمها رو میشناسم که شعر می گن(خیلی از دوستانم ) اما شاعر واقعی نیستن به نظر من شاعر شخصی که بتونه یک نگاه نو جذاب وخیلی لطیف به همه چیز داشته باشه وهمه چیز محیط اطرافش رو دوست داشته باشه
لطیف باشه
خلاصه بگم سهراب میگه من شاعری دیدم که به گل سوسن میگفت شما

صنم یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:52

۳ رو یادتون رفته بود
هیی هیی هیی
اینا خیلی قشنگن..من نمی دونستم!یعنی من اون موقعه ها زیاد..


من هم کلاس ادبیات رو خیلی دوس داشتم:)

تیم معتادین حالا کیا بودن؟اسم نمیشه برد؟
چه روزایی واقعا!!



راستی استاد انصاری هنوز مشغول تدریسه:)

۳ رو یادم نرفت از این تکرار حدس زدنی فرار کردم
فکر می کنم اون موقع ها شما زیاد کلاس نمی اومدید
چرا نمیشه اسم نبرد ؟
خیلی روزهای جالبی بودن خیلی
استاد انصاری یه مدت محروم بود

مردمک شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:43


حرف نداشت یادش بخیراتون !
فک کنم همه مون یه عالمه "یادش بخیر" داریم از بهمن86 تااا همین امروز !
" یادش بخیر شیرینی کلاس ادبیات .. :)
یادش بخیر چقد همه مون رو همه مون تعصب داشتیم !
نمیگم حیف جون هنوووز منتظرم که یه خاطره ی دسته جمعی با همه ی همه ی بهمنیا !
ساخته بشه ..
اون موقع ها به محض اینکه میرسیدم خونه اتفاقای دانشگاه رو تو خونه تعریف میکردم و
پُز میدادم که "یه همچین همکلاسیایی دارم"
یادش بخیر ..

اره یادش به خیر روزهای خوبی بودند من که فکر نمی کنم دیگه تکرار بشن

یه سری به وبلاگتون زدم نتونستم نظر بدم

۰۰:۰۰ یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:23

سلاااام
من که دیگه حاضر نیستم برگردم به اولا
خوشی موهومی! بود فقط
الان که همه چیز عیانه خیییییییلی بهتره

منم حاضر نیستم ولی روزهای خوبی بودند چون آدمهای اطرافمون رو خوب نمی شناختیم باهاشون خوش بودیم ولی حالا که شناختیم؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد