تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

نمی دانم چه بنویسم

 

  کاش ...

 

 

 

 

تو به خاطر نداری ولی من همه را به خاطر دارم آن  

 

شب  سرد زمستانی را می گویم من دوم راهنمایی بودم  

 

پدرم می گفت امروزنصف دنیااز سرما می میرند .

 

من حتی آن ظهر تابستانی را هم به خاطر دارم گریه  

 

هایم  تمام کوچه را پرکرد داشتم کوچه را آب پاشی می  

 

کردم

 

توداشتی می رفتی ...

 

تو آن روزها نبودی مثل همه روزها که نیستی

 

آن روز از مغازه دو عدد کارت پستال سهراب گرفتم  

 

ویک طالع ماه.....

 

نوشته بود آنهایی که درخرداد بدنیا می آیند  

 

سیاستمدارترین مردمان دنیا هستند . نوشته بود آنها قلبی  

 

سرشار از احساس دارند .

 

 گاهی وقتها دلم شکست. گاهی وقتها دلتنگ شدم وگاهی  

 

دلسرد ...

 

اما........

 

من هرگز نا امید نشدم .هرگز فکر نکردم به لحظه هایی  

 

که  تونباشی . می دانی من دلگیر که باشم سعی نمی کنم  

 

کلمات را بغل هم بگذارم وشاهکار بسازم من حرف دلم  

 

را  می زنم ...

 

حرفهایی که مرا می سازند نه منی که حرفهایم را می  

 

سازم  می دانی دیشب کجا بودم در آن سوی شب، به  

 

قصه  های ترسناک کودکی ام می اندیشیدم به همان که  

 

خرسی از داخل جنگل می آمد وآدمها را می دزدید .  

 

وآنها  را می خورد .امروز صبح در ایستگاه تاکسی سر  

 

خیابان به این می اندیشیدم که برگهایی که فرسوده اند به  

 

کجای تاریخ پیوند می خورند .

 

با خودم فکر می کنم من و تو در کجای این تاریخ داریم  

 

دور از هم میسازیم ومی سوزیم ما پس از مرگ به کجا  

 

پیوند می خوریم.

 

دلم گرفته است نه من به ایوان نمی روم وانگشتانم به  

 

روی  پوست کشیده شب نمی کشم.من از بودن در شبی  

 

بی  انتها بیزارم .من از چراغ های رابطه خسته ام .

 

واز تو می نویسم از تمام حرفهای تکراری می دانی من  

 

با  احساس می نویسم نه با عقل چون احساس تکراررا  

 

دوست دارد وعقل از تکرار بیزار است من نمی گویم  

 

شریعتی می گوید .

 راستی امروزعید ه، عید همه مبارک

نظرات 12 + ارسال نظر
فرزاد یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:36 http://goldduty.com

فروش سرویس قدرتمند وی پی ان با قیمت ارزان

فرشته یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:06

اوه می خواستم نظر یادداشت قبلی رو اینجا بنویسم. این متن منظورم بود.

تله پاتی یعنی همین هر جای دنیا که هستی خاطره هاتو نگه دار

مرسی ییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

مردمک سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 16:34


ما جایی میان هزاران هزار تاریخ نانوشته ، هزاران هزار
آلبوم مفقود یا جایی میان هزاران هزار حوادث مستند دنیا
نفس می کشیم شاید،
امروز،پدرها می گویند همه ی دنیا از سرما سِر شده..
..بازهم دلنشین بود.

مرسی نه به دلنشینی مطالب شما

نسرین پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:03

سلام . متن قشنگی نوشتی ! یه جورایی ادمو دپسرده(افسرده و دپرس) میکنه . اما با هوای این روزها سازگاره اما
زندگی کن علی رغم تهدید زمستان ها و از بهار چنان پذیرایی کن که شایسته ی انسان های بهار افرین است و بگذار دستان نوازشگر بهار نوازشگر اندیشه های تو باشد.

سلام باحضورت خوشحالم کردی یه چند وقتی بود نبودی
البته همه حرفها از دلتنگی ناشی نمی شه اما ... این حرفها فقط از دل تنگ بیرون می آید روزهایت طلایی باشد به همه سلام برسون بای بای

نسرین یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 13:33

سلام . گفتی دل تنگ ؛کاری نداره بده یه شماره بزرگ ترشو بگیر مثلادو ایکس لارج . البته یه کم به سایزت بزرگه اما دیگه دل تنگ نمی شی ها. اینم یه راهه دیگه.!!!!!!!!!!!!!!!!!!
روزات برفی به رنگ انابی مثل بارسا
گود افترنون پسر بابا.

داشتیم نسرین خانم این سینه اگه کاروانسرا بود که دلش رو به این راحتی عوض کنه دیگه اسمش دل نبود
روزهای شما هم خوش به رنگ آبی به وسعت آسمان
راستی دل ما وقتی تنگه که...

نیپون کوکو دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:32


سلام خدمت تنها۴۱
خواستم بگم وبلاگ «یک جمله یک زندگی»وبلاگ من نیست
و اینکه اینطور زیبا نوشتن از آرزو های منه...

البته من اگه اگه اگه جمله ای هم بنویسم به پای نوشته های شما نمی رسه.

البته شبیه اسم شما بود ن ک
البته من همیشه از خودم سوال می پرسم که چرا شما وبلاگ ندارید
چه اون وبلاگ شما باشه ویا نباشه شما قلم زیبایی دارید البته تعارف نباشه شما خیلی بهتر می نویسید

نیپون کوکو سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 15:31 http://kharej-e-ghesmat.blogsky.com

حق با شماست ن.ک چند بار دوستان رو به اشتباه انداخته.


شما لطف دارین اما من نوشتن نمی دونم...
این ام وبلاگ خودم...

ن.ک سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 22:22 http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com/

شرمنده نظری به اسم شما روی وبلاگ بنده ی حقیر آمده بود
البته گویی به اشتباه
حق با شماست قلم دوستان بسیار در زیبائی از قلم بنده ی حقیری چون من سبقت می گیرد
پاینده باشید

صنم چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1388 ساعت 21:34

عجب حکایتی شد این وبلاگها و...

چه حکایتی ............

بو علی سینا سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 21:23

سلام
چه حکایتی شده
خیلی بل بشو شده (لطفا غلط املای نگیرید )

ای که گفتی جان بده تا باشدت ارام جان
جان به غمهایش سپردم نیست ارامم هنوز

آشنایی یک حادثه است و جدایی یک قانون پس حادثه آفرین باش و قانون شکن

babi پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:14

سلام نمی دونم چی بنویسم
فقط اینو میدونم که دلم واست تنگ شده نمیدونم چرا.
درسته هر روز میبینمت ولی خب این احساسو دارم
شاید واسه اینه که نمیتونم درد دلامو واست بگم نه فقط تو به هیچ کس نمی تونم بگم
این روزا خیلی تنهام و دلتنگ.
میگه:


تو, بابکی که لبش خنده بود یادت هست
به جمع غم زدگان شکسته دل پیوست
همان کسی که نمی خواست غم به روی کسی
به غم سلام بداد و میان او بنشست


دوستدار تو: بابک

هیچ کسی جای تو رو برایم نمی گیرد به خنده های ظاهریم با دیگران شاکی نباش اگر این روزها کم می خندیم دلیل نیست که هرگز نخواهیم خندید وتنها نباش چون هردو ما تنهاییم پس جمع دو تنها اجتماع تناقض ها است پس من و تو تنها نیستیم اگر من کار می کنم وسرم کمی تا قسمتی ابری شلوغ است دلیل بر بی وفایی نیست تنها نباش
ما تنها نیستیم راستی خدا هم با ماست به امید زنده کردن روزهای خوش گذشته
دوستدار تو یوسف

الی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:29

گریزی نیست ازسوختن ومن درماورائ یک نگاه درپیله ای سوزان تراز خورشید بدینسان بی صدا درخویش می سوزم وازآثارسوختن درمیان حدقه چشمان تو باحسرتی تبدارسرود تازه ای ازعشق می سازم.(ببخشید که اینجوری مینویسم اگه میشه نظرتون رودرمورد نوشته هام به میلم بفرستین سپاس)
دلتون به رنگ آبی دریا(خلیج فارس)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد