تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

ساق اولسون شهریار

اوده بیر ایل آه چکرم خبر یوخ اودن چیخام من او یانا یار گلیر


تایتوشلاروم چوله چیخا گون چیخار من چیخاندا یاغیش گدسن قار گلیر


یازیق قوزوم آجلوقا دوز داروخما بوگون صاباح باهار گلیر بار گلیر


بیزه گله گلمیه بیر کال ایده قونشوموزا هایوا گلیر نار گلیر


خان اوونه شر گله قویروق بولار بیزم اوه کور ایت گله هار گلیر


خلقه قوناق گلیر گوزو سورمه لی بیزیم اودن کور گتمه میش کار گلیر


بختیمه آرواد نه چیخه بیلمیرم بللیدیر کی سار ساغا سوسار گلیر


بیر اوج اتک اندازدی اگنیمه سالیس بوری گنگ گلمسه دار گلیر


دولتیه یاس دا گله اوینایار بیز کاسوبا توی گله آخسار گلیر


غم یوکونن کد خدا نون هیس سسی خردل اولور بیزیم کی خالوار گلیر


کنده بیزی دییللر بیر هاوار یوخ بیز بیر کلمه حق دانوشاق جار گلیر


دارقا شایید لار بیزه سرکار چیخار دار دیبینن قورتولا سردار گلیر


بوندان بله اوزگه گورم اوزگه دن میننت چکیر غیرتیمه عار گلیر


ایشجی تووق کسنده من باخاممام بیلمم نجه اورگین دن وار گلیر


غم دن منیم بیر عینک وار گوزومده ایشیق آیدون گون گوزومه تار گلیر


عشقیم دوشوب یادوما گوزلر داشار باهاردا سیل آتلانور چایلار گلیر


چوخ شاعرین طبعی دونار بوز کیمی شهریارین شعریده قاینار گلیر

ارامش گم شده

دلم آرامش میخواهد


این را چطور شعر کنم؟؟؟

هنوز دلم برایت تنگ میشود

بیا این ره توشه کوچک مان را برداریم  سری به حوالی هفت سالگی  بزنیم بیا  ایمان را کمی بیشتر کنیم  دیدمان را بهتر ، وحالمان را کمی شور انگیز تر  بیا به همان کوچه بچگیمان سری بزنیم   بیا توپ پلاستیکی را از میان خاطرات بچگی بیرون بکشیم  و تا شب مشغول بازی شویم  بیا فصل ها را بچرخانیم تابستان را پیدا کنیم و بنشینیم  از صبح تا شب ازخودمان حرف بزنیم بیا سنگهای هفت سنگ را دوباره بچینیم  بیا دوباره برویم آن سوی باغهای سبز   دوباره خانه ای کاهگلی بسازیم  با گل و سقفش را با برگ بپوشانیم بیا بچگیهایمان را دوباره رنگ کنیم تا گذر زمان رنگ بچگی را از خاطرمان بدوردستها نبرد  ...........

بیا بزرگ شویم نوجوان شویم  بیا بنشینیم یک دل سیر حرف بزنیم بیا تو از فروغ بگو من شعرهای سهراب را برایت زمزمه کنم  بیا به خاطر همان رسم قدیم بنشینیم دور هم بازی کنیم    بیا فقط برای یکبار هم که شده حرفی بزنیم واژه ای  بگشاییم در الفبای دوست داشتن ها   دیر نمی شود فقط بیا  ، بیا تمام ماهها را روی هم بگذاریم وشهریور را بچینیم روی  خاطرات قدیمی  ودلتنگی ها را تازه کنیم بیا برای یکبار هم که شده برای هم دلتنگ شویم ...


میبینی من هر حرفی بزنم آخرش  به تو ختم میشود  تو مثل دیوارهای خانه می مانی اگر نباشی خانه قلبم ناقص است  اما چه سود  ....زمان میگذرد من و تو هر چه بیشتر ازهم دل می کنیم  وفکر میکنیم دنیا پیش از آنکه من و تو عاشق شویم وجود داشته  است   خسته ام می کند این دلتنگیها  وقتی تو نباشی تا حرفی بزنیم  

عید ۹۵

امیدوارم سال نود و پنج سرشار از دوست داشتنها باشد 

  امسال مسافرت جایی نرفتیم  فعلا داریم  برنامه های تلویزیون رو دنبال میکنم    

خبر خاصی هم نیست 

عید بی تو مکدر است از خاطراتی که دیگر تکرار نخواهد شد

چهار شنبه آخر سال  همیشه فسنجان می پختیم  همیشه  خواهر و برادرام جمع میشدن خونه ما   بدون پدرم حس و حال هیچ  عیدی نیست  الان سر کارم  دلم نمیخواد برم خونه   ، چهارشنبه سوری کیلویی چند؟

بچه که بودیم نزدیک عید با پدر و داداشم می رفتیم خرید  بابام از بانک ملی  چها راه انقلاب  پول میگرفت بعدش میرفتیم خرید  اسکناسهای دویست تومنی صد تومنی هنوز یادم هست 

برای کفش همیشه می رفتیم  فروشگاه شوت  یه کفش کتونی  برای من می خرید یه شماره بزر گتر برا داداشم  (اخه داداشم از من دوسال بزرگتره) بعدش برا لباس و شلوار همیشه یا پارچه می خریدیم  بعدش با هم می رفتیم خیاطی  تا برامون بدوزه  ویا امادش رو میگرفتیم  دو تا با شماره مختلف ،پدرم همیشه  زمان  تحویل سال نو با مادرم می رفتن امامزاده  ما هم می موندیم خونه می نشستیم  و برنامه های تلویزیون رومیدیدیم   بعدش سال که که تحویل میشد برامون  اب قرآنی که شستشو داده بودند میاورد  وبهمون می گفت یه ذره بخوریم  به هر کدوممون اسکناس نو عیدی میداد  بهمون می گفت : اینها رو تبرک به قرآن کردم  نگه دارین  برکت میاره  ولی من همیشه همون روزهای اول خرجش میکردم   بعد می رفتیم عید دیدنی اول  می رفتیم  خونه پدر بزرگ ،یادش به خیر چه روزهایی بود  حالا پدر و پسر هیچ کدوم نیستن خدا رحمتشون کنه

همیشه روزهای تعطیل عید منتظر یه مهمون خاص می نشستم   ولی حالا فکر میکنم دیگه هیچ خبری ازش نیست  

بچه که بودیم هیچ وقت فکر نمیکردم زندگی همچنین تغییرات زیادی داشته باشه  انگار هزار سال گذشته  من  شبیه پیرمردها شدم انگار