تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

بعد مدتها شعری گفتیم

حس و حالم شبیه باران است

چون کویری که آب را می فهمد

دستهایم بروی پرده شب

چون خماری ، شراب را می فهمد

 

مانده ام در انحنای عبور

دردها یی در دلم جاریست

دستهایم بی خودی سردند

فصلهایم بی خودی جاریست

 

عشق را هیچ کس نمی فهمد

جز سرابی که عاشق دریاست

شکل او را به خود میگیرد

آن زمان سراب هم دریاست

 

رازهای نگفته نهان

شعرهایم همیشه بیمار است

دردهایم میان شعر من و

گفته هایم همیشه بسیار است

استرس

این روزها فقط دنبال اینم که آرامش رو به زندگیم برگردونم سعی میکنم از هرچیزی که استرس برام ایجاد میکنه دوری کنم سعی می کنم در هر حالتی بخندم شاد باشم چون زندگی هیچ وقت اون چیزی که می خوام نمیشه   پس بی خیال 

 فقط آرامش ...

سکوت...

تنهایی....

خیال پردازی های ارامش بر ممنوع ....

چشماتو ببندی و حس کنی تو باغ زیر درخت خوابیدی صدای آب رو میشنوم  صدای پرنده ها رو میشنوم چشمانم رو اگه باز کنم چیزی جز شکوفه های گیلاس  سیب ...نخواهم دید ... همین خوبه

کوه می رم باغ می رم 

 پیاده روی تک نفره خوبه  

فیلم نگاه کردن خوبه 

شعر خوندن خوبه 

بی تو جهی به عقاید دیگران خیلی خوبه 

گذشته ها رو فراموش کردن خوبه 

دوری کردن از آدمهای به اصطلاح هنر مند خیلی خوبه 

داشتن هدف خوبه 

گله نکردن از وضع مملکت و کار و زندگی خوبه  چون وضع مملکت از این بدتر نمیشه

برخورد کردن با آدمهای با شعور خیلی خوبه که تعدادشون خیلی خیلی کمه  ، با شعور میگم ها

فراموش کردن تو هم اگه بتونم خوبه 

دیدن دوستان و همکلاسیهای قدیمی اگه چرت و پرت نگن خوبه اگه تو رو درک کنن بفهمنت خوبه

خوردن یه غذای خوب تو یه جای خوب  ، خوبه به شرطی که فست فود نباشه

خواب که عالیه 

مسافرت خوبه

شعر طنز خوبه 

خندوانه و شمعدونی خیلی خوبه

والیبال که این روزها داره تو امریکا برگزار میشه خیلی خوبه 

فوتبال بین الاهلی و نفت تهران خیلی خوب بود

سه رو زتعطیلی نیمه شعبان و رحلت امام و جمعه عالیه 

تو پارک قائم نشستن با دوستان وهفت خبیث بازی کردن عالیه 

استخر خوبه

صبح اگه تنبلی نکنم پاشم برم کوهنوردی خوبه

مرور کردن وبلاگ و دفتر خاطرات و نوشتن فیلمنامه و شعر و داستان خیلی خیلی خیلی خوبه

مامان خوبه ولی بابا یکم مثل نظامی ها رفتار میکنه

کلا هنر خوبه

..............

جاهای شلوغ مثل چهار راه سعدی بده

اینترنت و فیس بوک مزخرفه

گروه اولان نار خوبه

صبح با صدای تلویزیون بلند شی بده 

دیدن آدمهای احمق وداشتن اجبار برای گوش کردن به حرفشون افتضاحه

نداشتن یه کار خوب بده

تنبلی بده

نداشتن پول وای وای وای...

اینکه دیگران فکر کنن وضع مالی خانوادشون  از تو بهتره ولی میدونی یه پشگل هم ندارن بعد هی کلاس بزارن بعد تو به خاطرشون چیزی نگی افتضاحه(تو ذهنت هی مقایسه کنی دوباره به همون نتیجه برسی  وای وای وای)

رقصیدن تو عروسی بده کلا مراسم بده

معده درد و سر درد بده

اینکه به دوستت زنگ بزنی هی بگه شارژت تموم نشه زیاد حرف نزنیم  بده دیگه نه؟

.....

ندیدن تو بده اما دیدنت هم خوب نیست نمی دونم چرا ، ندیدنت دلتنگیه،  دیدنت آواز نرسیدن .


داشتن یه قلب مهربون خوبه  اما خیلی وقتها خوب نیست 


داشتن غرور خوبه اما خیلی هم خوب نیست


اینا بد و خوب زندگی منه  


این روزها من اینطوریم









چه عیبی دارد

انگشتانم روی صفحه می چرخند دلم می خواهد چیزی بنویسم روایتی ،شعری ،نوشته ای

دلم می خواهد بارو بندیلم را ببندم وراهی یک سفر بی بازگشت شوم دلم می خواهد وقتی دوباره به دنیا می آیم در من اثری از روئیای چشمانت نباشد .درد چیز عجیبی  است وقتی نه می توانی درمانش کنی ونه علتش را بدانی .....


نه این نوشته خوب نشد دوباره می نویسم


انگشتانم را روی صفحه کلید می گذارم دوست دارم چیزی بنویسم دلم برای صفحات سفید وبلاگم می سوزد خسته ام همانند کسی که دو ست دارد همه چیز را از ذهنش پاک کند همانند پیرمردی دوست دارم همه چیز را از ذهن مغشوشم پاک کنم فکر می کنم ذهنم گنجایش این همه خاطره های متناقض را ندارد و قلبم دیگر گنجایش این همه درد را .......


فکر می کنم این نوشته هم خوب نشد 


اما پاک نمی کنم  نه من دیگر پاک نمی کنم چه عیبی دارد این همه روزهای بی درو پیکر از زندگیم  این همه وا ژه های در رفته از ذهنم   بگذار این جمله ها نیز نقش ببندد بر روی این صفحه سفید چه عیبی دارد.


این هم بماند

جنگ عشق

چه جمله زیبایی و چه تصویر قشنگی





منزوی ---------خدا رحمتش کنه

به سینه می زندم سر ، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت

نه یوسفم ، نه سیاوش ، به نـَـفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست ! تاب وسوسه هایت

تو را از جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده ام و دل نهادم به صفایت

تو ، سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجیب نیست
نمی کنم اگر ای دوست ! سهل و زود ، رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی ِ دست های عقده گشایت ؟

به کبر شعر مبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین ، که سر نهاده به پایت

« دلم گرفته برایت » زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت !!

حسین منزوی