تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

پاییز دارد کم کم بارو بندیل زندگیش را می بندد شاید  

 

برای لذت بردن از خش خش برگها دارد دیر می  

 

شود .فقط درآسما ن ابری می شود قیمتی برای ستاره  

 

تعیین کرد . پاییز که می رود ،این روزها که می روند.  

 

یواش یواش قلممان دارد رنگ کهنگی می گیرد نمی دانم  

 

از کدامین ستاره بنویسم .خسته است قلمم را می گویم او  

 

هم در تنگنای کلمات ناهمگون پژمرده است ومن اما فکر  

 

نوشتن نیستم من می توانم قلمم را عوض کنم اما پاییز چه  

 

می شود .چقدر ساده داریم بزرگ می شویم واز هم دور  

 

آیا ارزش بزرگ شدن به کمیت فاصله هاست . دارم  

 

کوچ  میکنم من هم با پاییز، خاطراتم را برمی دارم وبه  

 

زمستان حادثه می روم مرا یادتان نیست من در شبی  

 

زیسته ام که چراغش دل ساده مردمانش بود ولی  

 

حالا .........

 

داریم پس رفت می کنیم هر کدام یک ما می شویم .

 

وبرای خود جبهه می گیریم.

  

 خداحافظ روزهای خوب ...

 

باید سفری آغاز کنم باید حماسه ای بسازم . تنها مثل  

 

همیشه وچقدر احساس می کنم که این روزها تنهایم

 

خداحافظ یار دبستانی من ...

 

خداحافظ روزهای یکدلی...

نظرات 4 + ارسال نظر
مردمک پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 22:20


نه تنها قلم شما،که شاید همه ی احساسات لطیف دنیایمان
محکوم به پژمردگی شده اند.
"شاید برای لذت بردن از خش خش برگ ها دارد دیر می شود"
پاییز 88 که برگشتنی نیست..بگذارید خاطره ی خوبی از ما،
از آدم هایی که گاه حتی به تمسخر می گیرندش،در یادش
بماند.
-
حیف ِ این همه کلمه ی پرعاطفه است که مدام به تنهایی
محکوم شود.
-
مثل همیشه به دل نشست.

کلمات محکوم به تنهایی نیستند این ماییم که کلمات رادر انتهای احسا سات تلخمان پژمرده می کنیم وتنها می مانیم

nipon koko شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 16:42

پاییز را گرچه زیاد دوست نمی دارم
اما امروز که داشتم مسیری را پیاده گز می کردم
نگاهی دور از عادت به کوچه های پاییزی کردم
.
.
.
پاییز چه قدر زیباست اما...

شاید برای لذت بردن از خش خش برگ ها دارد دیر می شود شاید...


و زیبا گفته اید که "داریم پس رفت می کنیم و هر کدام یک ما می شویم"

اما نباید باروز های خوب خداحافظی کرد
بی شک باقی روز ها هم خوب خواهد بود.


خیلی زیبا بود

باورش برایم سخت است که امسال پاییز را از دست دادم
اماچه کنم حقیقتی که از نبود سرچشمه می گیرد
روزها می روند وهیچ کدام منتظر منو تو نیستند پس برای بودن بایدشتاب کرد

فرشته یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:05

حرف دل من بود... همون چیزی بود که می خواستم در این لحظه بخونم

خوشحالم که سیگنالهای تله پاتی انسانی آنقدر قوی

از حضورتون ممنون

ن.ک سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 21:59 http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com/

از قدم های ژاکتان به صفحه ی خیالم بسیار خرسند شدم و با هایت افتخار نام ماندگارتان را بر صفحه ی دلتگی ام حک می کنم
منتظر حضور دوباره ی شما هستم

من هم خوشحالم البته به اشتباه اما به این اشتباه به سرزدن به وبلاگ شما می ارزید خوشحالم که در این مورد حادثه آفرین شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد