تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

بوی بازیهای راه مدرسه

 هنوزکه هنوزاست وقتی پاییزدوان دوان با همان ابرهای تیره وبرگهای زردش از راه می رسد زندگی بوی خاطرات کودکیم را می دهد بوی دفتر های مشقی که تند تند پر می شدند بوی تصمیم های کبری بوی تمام بابا نان دادنها ..... 

وقتی مهر می رسد تمام خاطراتمان بوی مهر می دهد بوی شورشوق بچگی هایمان هنوز هم درخاطراتم بچه هایی را می بینم که سر ایستادن در صف دعوا می کنند هنوز بچه هایی را می بینم که با کاغذ کلاه درست می کنند موشک می سازند تا غم های یک دیگر را از بین ببرند هنوز دستهایی را می بینم که از دست تنبیه معلمان  به تنگ آمده اند هنوز یادم هست که بازی هفت سنگ  هفت سنگ دارد  وهنوز به شوق آن روزها گاهی وقتها مثل ابرهای پاییزی بارانی ام

 

 

 

 

بوی مهر که می آمد بارو بندیلمان را می بستیم وراهی مدرسه می شدیم روزهای بیخبریمان خوب بود همیشه فکر می کردم که کی بزرگ می شوم دانشگاه می روم  بزرگ که نشدیم اما وقتی دانشگاه رفتیم تازه فهمیدم دوران مدرسه چقدر طلایی بود اولین بار که مدرسه رفتم نشسته بودم نیمکت اول ردیف وسط وگریه می کردم( البته اکثربچه ها گریه می کردند) معلم دلداریمان میداداز همان روزهای اول دوستی های مدرسه شکل گرفت ومن هنوزبا دوستان دوران ابتدایی صمیمی هستم باور ش برای خودم نیز مشکل است وقتی بچه بودیم هرسال به هم قول می دادیم که دوستیمان تا ابد پایدار بماند وحالا من سیزده سال است که با دوستان دوره ابتدایی ام  دوست هستم  من در مدرسه مدرس درس خواندم مدرسه ای خیلی بزرگ ساخته دست آلمانی (یا ایتالیایی ها ) مدرسه ای که دیوار های آن از پشم شیشه بودند به حدی مدرسه بزرگ بود که اگر حواسمان را جمع نمی کردیم داخل راهرو گم می شدیم چقدر دوران ابتدایی خوب بود جز صبح تاشب بازی کردن چیزدیگری در ذهنمان نبود   

دوران خوی بود یادش به خیر 

 تنبیه معلمان هیچ وقت یادم نمی رود

نظرات 2 + ارسال نظر
صنم چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:04

مدرس؟؟؟
چه جالب.......اسمش به گوشم نخورده !کجا بود محلش؟
...
خاطرا تکرار نشدنی دوران مدرسه جزو ناب ترین لحظه های هر آدمی می باشد(فکر می کنیم!)

سلام روبروی دارالقران خیلی مدرسه جالبی بود

مردمک چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:23


واقعا دوران تکرار نشدنی خوبی بود ..

این مدرسه ی مدرس من رو هم کنجکاو کرد ... خیلی جالبه!!
------
پست قبلیتون هم حسابی خوندنی بود .. دروغ یا راست ،
خیلی خیلی خوب بود ..

دورانی که هیچ وقت از یادمان نخواهد رفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد