تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

نترس من هستم

سال 88 را با ایستادن روی پلهای عجیب و غریب  اصفهان آغاز کردیم  سال را با خوبی  

 

شروع کردیم   شاکی نیستم ولی سالی نبود که از آن به خاطره تعبیر کنم نصفه های 

 

....... تابستان نفسم بند آمد تا بریدن چند نفسی بیش نبود . وسوختم تا

 

اما امسال را خوب آغاز کردم  حرفها داشتم که زودتر بزنم اما مگر شد یک لحظه خودم را با 

 

  خودم تنها بگذارم . امسال هم سفری کردیم . وشاید سیزدهمین روز امسال تمام 

 

  نداشته هایم را جبران کرد . و...امیدوارم سال خوبی داشته باشیم  

 

ومن نشسته ام تا انتشار متنی بی مایه از من با پنجره ها چیزی نمانده است . نه شاکی 

  

نیستم تو آمدی اما چه کم مایه وچه بی  فروغ ..ای فروغ شبهای من  

 

من امروز چیزهای تازه کشف کرده ام کشف کرده ام  که می توان ما ه را با حرف به ایوان 

 

 خانه دعوت کرد ومست شد از تمام داراها وندارها ... 

 

من خوبم نترس می دانم در ذهن مغشوش خود چه می نویسم . وکاش تو هم می 

 

 دانستی  . این همه در وجود منی وبی خبر از من ... عجیب نیست .  

 

می دانم  می دانم نشسته ای به روبرو ومی نگری به همان سرو های بلند روبروی خانه 

 

    

خسته نیستی  من خسته نیستم  از تو دورم ولی به این زودی ها نمی برم نترس شاید 

 

 تو هرگز پی به این راز نبری  ومن از همین می ترسم  می ترسم روزی تو نباشی وآن 

 

 حسی در من که بودنت را در دنیاهای موازی به خودم پیوند بزنم 

 

 می ترسم 

  

تمام این گریه های شبانه را واین ستاره شمردن هایم را واین خط خوردن از وادی زندگی را 

 

 با خود به هیچ ببرم 

 

   

می ترسم 

  

می ترسم تمام آواز گنجشکها را با حس پنهان عاشق شدن به هیچ ببرم 

  

این همه من بودم  حتی تو هم من بودی پس چگونه من خود خواهم شد 

 

 بشتاب دارد 

 

 برای 

 

 پیوند دادن دنیاهای موازی در تقاطع حادثه ها دیر می شود

نظرات 3 + ارسال نظر
صنم یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:52

خیلی به دلمان چسبید متن دلپذیرتان
بعضی وقتها...بعضی حرف ها...گُپ ِ حرف دلمان می شود
طوری که با خواندنش حس می کنیم ناگفته مان را گفته ایم
ساده و زیبا گفته اید -فاصله-هارا...


" بشتاب دارد

برای

پیوند دادن دنیاهای موازی در تقاطع حادثه ها دیر می شود "

وچه زود دیر می شود وقتی تمام میم ها میگردند تامادری یابند حرفها نقششان فقط بهانه است کار در خود حس مادری است
مرسی از حضورتون

صنم دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 16:33

مادری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
متوجه نشدم؟؟


من موضوع متن تون رو اشنباه فهمیدم یا اینکه شما...

من که نفهمیدم چی شد

مردمک سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:56


گاهی بهترین نوشداروست "تنها گذاشتن خود با خود"..
چرا که همه چیز با "خود" جوانه می شود ، خود به خود.
میسر شدن شکوفایی نیز با "خود" امکان پذیر است اما
نه خودبه خود!
که چاشنی اراده و صبر را می طلبد..
-----
"بشتاب
دارد برای
پیوند دادن دنیاهای موازی در تقاطع حادثه ها دیر می شود"

خود به خود نهمن به خود نمی رسم خودی من آنقدر زمن جداست که نا خداگاه مجبورم با خود باشم

وبا خود نیستم چون همچون خود بسیار دارم وبه انها می نازم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد