تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

کسی خواهد آمد

به قول سهراب کسی خواهد آمد وزن زیبای جذامی را گوشواره ای  دیگر  خواهد  داد

 وکسی خواهد آمد و میدان محمدیه را قسمت خواهد کرد کسی که مثل هیچ  کس نیست فروغ راست می گفت کسی خواهد آمد

 

همین دیروز بود گفتی خواهم رفت و دیوارهای فاصله را برخواهم داشت ولی  سالهاست که رفته ای من بزرگ شده ام دانشجو شده ام دیگر یک نوجوان  نیستم نمی گویم آنقدر بزرگ که همه چیز را می فهمم اما می فهمم چیزی  نیست یا کسی نیست کاش فاصله ها حقیقت نداشتند من می دانم که خواب  درختان باغچه ما از غصه ای وافر لبریز است من می دانم که لالایی های مادرم دیگر رنگ امید نمی دهد من شب که می  شود با ستاره ها خلوت می کنم وسعی می کنم آنها را دانه دانه بچینم ودر  چمدان کوچک و قدیمی مادر بزرگ پنهان کنم دیشب خواب تو را دیدم سبزتر از خواب خدا، وخدا آنجا بود ومن در حسرت یک  نوازش از خواب پریدم وحالا من جایی برای داد زدن می گردم وچقدر احساس  می کنم که اسمم به من نزدیک است تنها یعنی چه؟

 تا زگی ها یک چیز را فهمیده ام که دل تنگی حقیقت دارد

 وفکر می کنم که کسی خواهد آمد وزمین را صاف خواهد کرد وتما م کوه ها را  خواهد برداشت ومن هر روز به این امید بلند خواهم شد که از شرقی ترین  افق  ها سبزترین سلامها را به تو ارسال کنم

 

آری من فکر می کنم که کسی خواهد آمد

نظرات 6 + ارسال نظر
مردمک پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:44


سعی در چیدن دانه به دانه ی ستاره های بی پایان!

بزرگ شده ایم،پس آنقدرها هم ناتوان نیستیم در شکستن
حقیقت فاصله ها.
برخاستن..به امید ارسال سبزترین سلام ها..
امید به "کسی خواهد آمد"
پایان شب سیه...

من می دانم که کسی خواهد آمد و تمام ستاره ها را قسمت خواهد کرد وسفیدی ها را به سیاهی ها خواهد بخشید

نیپون کوکو جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:09

سلام


همه عمر بر ندارم سر از این خمار و مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراغت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی ، در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر تست یارا
به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش مارا
تو و زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی...
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد ، به از آن که خودپرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی ، کم خویش گیر و رستی
( سعدی )

سلام


دل دردمند ما را که اسیر تست یارا
به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی


شعر قشنگی بود مرسی

سورنا دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:28

سلام
بزن پست جدیدو!!!

چشم

همای دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:23


نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

همای دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:25


نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

یاسمن جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

۰۰:۰۰ دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 14:44



ای کاش برای آمدنش همه چیز محیا باشد. خودمان محیا باشیم.
ای پادشه خوبان
داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد
وقت است که باز آیی

همین مشکل ماییم

وگرنه اون که .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد