تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

من دیوونه ام

 چند بار از بابام شنیده ام که میگه من عقلم پاره سنگ بر می داره  میگفت من شیرین عقلم به من میگن یه دیوونه ام وقتی تو کوچه راه میرم  دخترهای دم بخت از پنجره خونشون برام زبون درمی آرن  پسر بچه ها تو کوچه دنبالم می کنند  وبا سنگ منو می زنن  بچه ها هیچ وقت منو توبازی خودشون را ه نمی دن  شما بگین وقتی دختر ها برام زبون در می آرن من هم شیشه پنجره را با سنگ می شکنم  وتو کوچه بچه ها را دنبال می کنم ومی زنمشون ، از حرص این که بچه ها منو بازی نمی د ن وسط زمین بازی می نشینم ونمی زارم بازی کنن ،آیا من دیوونه ام

 من فکر می کنم همه عقلشون پاره سنگ برمی داره  ومعنی حرفشون رو که به من میگن دیوونه رو هرگز نمی فهمم 

نظرات 6 + ارسال نظر
تلاله سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:26

سلام...چی بگم والا

سلام چی بگم والا

نادی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 http://kaktoos70.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگ وجالبی داری
خواستی یه سری به وبلاگ منم بزن!

http://kaktoos70.blogsky.com

مرسی قابلی نداره امیدوارم از بودن با یه دیوونه لذت برده باشی

مذاب ها سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 http://mozabha.blogsky.com

سلام دوست عزیزم چرا فکر میکنی تنها هستی ؟ هر کسی خدا رو داشته باشه تنها نیست.... مگه خدای ناکرده خدا رو نداری؟! به مذاب ها بیا خوشحال میشم به من سر بزنی دوست عزیزم

تنها به اون معنا نه اما هستیم می چرخیم خدا همیشه هست این منم که اکثر وقتها نیستم واین مشکل اصلی من تو زندگیمه

نادی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:34 http://kaktoos70.blogsky.com

سلام من دوباره اومدم که بهت سربزنم
مرسی بابت دلداری
دوباره به من سر بزن
بای

صنم چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:22

این یه داستان بود؟یا واقعا اونچه به خودتون اتفاق افتاده رو واگویه کردین؟
عجیب و جالب....


صداقت و سادگی امتیازه واقعا!!
صریح می نویسین و خیلی ساده میشه درک کرد کلمه ها رو!در نتیجه مخاطب هم مثل نوشته های من صد تا برداشت نمیکنه واسه خودش!
داستان نوشتن رو ادامه بدین:)

فقط یه داستان بود از زاویه دید یه دیوونه سوالتون خیلی عجیب بود
شاید به این سوالتون روزها بخندم (شوخی)
از نوشته های شما کسی صد تا برداشت می کنه که شما رو نشناخته باشه من برعکس شما اعتقاد دارم نوشته های شما به دلیل اینکه از احساس شما وبه این دلیل که از صداقتی بیش از اندازه برخورداره دچار برداشتهای شخصی میشه چون بیش از حداز صداقتتون استفاده می کنید من اولین داستانمو که یک داستان بلند صدو پنجاه صفحه ای بود در سال اول دبیرستان نوشتم تو همون سال چند بار هم جایزه آوردم

صنم چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 20:24

جدی؟ما هم میتونیم بخونیم؟(داستانه ۱۵۰حه ای رو؟)
بله سوالم سوتی بود:دی
از این به بعد فهمیدم سیستم این داستانا چه جوریه...
ممنون!

داستانش عاشقانه، پلیسی ،فکر نمی کنم بشه تو وبلاگ گذاشت خیلی طولانیه تایپ هم نکرده ام تو یه دفتر نوشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد