تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

به همین سادگی رفتی بی خداحافظ

به همین سادگی تمام شد به همین سادگی که تو شیرین نبودی من هم فرهاد نبودم به همین سادگی که من بارها در پشت بام کلبه تنهایی ام نشستم وغروب های محض نبودن را دیدم . 

به همین سادگی که من یک ساعت کنار خیابان  ایستادم . تا مرگ یک مورچه را با احساس تنفر از راننده تاکسی ها ، ببینم  به همان سادگی که دفتر خاطراتم رنگ و بوی تو را گرفت تمام شد  

 حالا می فهمم که چرا من از تما م فیلم هندی ها بدم می آمد  

حالا زندگی من از یک فیلم هندی نیز گذشته است . 

نظرات 4 + ارسال نظر
iu_we دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:28

شاید فکر می کنی که بسادگی تمام شده
اتفاقات بزرگ هرگز به راحتی شروع و تمام نمی شوند

خودت می دونی که هیچ خبری نیست

سارینا چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:01

داستان غم انگیز زندگی ان نیست که انسانها فنا می شوند بلکه این است که از دوست داشتن باز می مانند...ـــــ

در فیلم درباره الی یه حرف جالبی هست که میگه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است
از حضورت ممنونم
یه سوال غریبه ای یا آشنا؟؟

سارینا یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:31

چه جالب شما از همه ی کاربرا می خواهید که خودشونو معرفی کنند نکنه دنبال شخص خاصی هستید زیاد منتظر نباشید یا خووووووودش میاد یا ...نظرش!!!!!!!!!!!!!!!!!
راستی جدی جدی پایان تلخ داشتید ؟؟؟؟؟؟
منو یه اشنا حساب کن اقای تنها یه اشنای اشنای اشنا .

نه تلخی من مثل تلخی شعر برادر فروغ نیست که در ازدحام یک
میکده گم شود
در ضمن من دنبال هیچ کس نیستم اما دوست دارم با کسانی که در وبلاگم نظر می دهند آشنا با شم آن هم فقط در دنیای مجازی وگرنه هیچ اصراری برای آشنایی ندارم در ضمن از حضورتون ممنون
در ضمن اون کسی که منتظرشم همیشه با منه گرچه گاهی پررنگ وگاهی کم رنگ

[ بدون نام ] یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:45

به کجا می روی صبر کن عشق زمین گیر شودبعدبرو/یادلازدیدن توسیر شودبعدبرو/ای کبوتربه کجا قدردگرصبرکن آسمان پای پرت پیرشودبعدبرو/ای عزیزم تواگر گریه کنی بغض من می شکندخنده کن عشق نمک گیرشود بعدبرو/یک نفرحسرت لبخند تورا می بالد صبرکن گریه به زنجیرشودبعدبرو/خواب دیدی شبی ازراه سوارت آمد باش ای نازنین خواب توتعبیرشود بعدبرو

اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک "سیلک"
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمان ها مرده است
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟ ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد