-
چه کسی مرا باور می کند!!!!!
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 17:03
چه کسی مرا باور می کند که باشم بعضی وقتها نبودن از همه چیز بهتر است از همه چیز؟ وقتی کسی نیست وقتی چیزی نیست بودن تو بی معنا است . چقدر این روزها دلم می خواست آن کسی باشم که دلم می خواهد.
-
عنوان نمی خواهد این مطلب
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 16:05
اخرین باری که از دور شدن یک نفر دلم گرفت چند سال پیش بود اما دور روز پیش وقتی بچه آسایشگاه داشتند از هنگ می رفتند به پاسگاه آنقدر دلم گرفت که نگو واگر پوریا کنارم نبود حتما گریه ام گرفته بود زمانه عجیبیه در عرض دو ماه با عده زیادی آشنا می شوی و بعد مجبوری در فاصله زمانی کوتاه از آنها خداحافظی کنی واقعا عجیبه مگه نه...
-
۱۵ ماه مهمانم
جمعه 19 آبانماه سال 1391 17:27
اینجا ماکو گوشه نقشه گربه ای ایران ومن ۱۵ ماه مهمان اینجا خواهم بود طبیعت زیبایی دارد کوههای خیلی زیبا شهری کوچک با مردمانی دوست داشتنی سربازی چه خوب یا چه بد دارد سپری می شود فعلا وقت ندارم چیزهای زیادی بنویسم باید برگردم هنگ مرزی اینجا با بیست نفر از بچه های شهادت هستیم من همینجا خواهم ماند و انها اکثر عازم پاسگاهها...
-
یاد باد ان روزگاران
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 22:10
اینجا که می نویسم دلم برای تک تک بچه های اموزشی کرمانشاه تنگ می شود وان هم چه دلتنگی عجیبی دلم برای میثم دوست ابادانیم تنگ می شود که هر روز یک فنگ جدید اختراع می کرد جیم فنگ ،بدو فنگ.... برای لقمان عزیز که صبح تا شب می خندیدیم یادش به خیر یک روز با هم رفتیم شهر مرزی جوانرود لباسهای محلی دخترهایشان خیلی جالب بود زیبا...
-
زندگی من
شنبه 15 مهرماه سال 1391 17:54
می خواستم زندگی کنم نگذاشتند می خواستم پروازکنم بال پرم را شکستند می خواستم فریاد بزنم دهانم را بستند حالا باید کنار پنجره بنشینم ودر حالی که پرواز کبوتران را نظاره می کنم چند آه بلند بکشم آه........آه...........آه...........
-
شهر باید به من الکلی عادت بکند
جمعه 7 مهرماه سال 1391 10:19
حوصله ندارم دیگه خسته ام از این همه پارتی بازی اینجا اگه پارتی داشته باشی هفته ای دو بار می توانی بروی مرخصی می توانی در خانه خودت خدمت سربازیت را بگذرانی خود فرماندهان هم می گویند اگه پارتی داشته باشی خیلی خوب میشه ما فقط خدا رو داریم اونی که بالای سر ماست کارمون رو درست می کنه بقیه همش کشکه عدالت در این کشور لیوان...
-
من یک سربازم
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 17:21
ساعت هفت و سی دقیقه وسایلت را بر می داری و می روی وبا کلی تاخیر و کلی خدا حافظی راهی کرمانشاه می شوی از بدشانسی همه انهایی که در اتو بوس هستند می افتند یک پادگان وتو تنها می افتی جای دیگر به این می گویند بد شانسی می افتی پادگان مرزبانی شهید رجایی ناجا اما اینجا اخر بد شانسی نیست بد شانسی بد تر این است که همه کسانی که...
-
فردا پوتین هایمان را می بندیم
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 21:56
ساکمان آماده است سرمو کچل کرده ام فردا باید برم الان فالی زدیم به حافظ به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است گرت ز دست برآید مراد خاطر ما به دست باش که خیری به جای خویشتن است به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن است چو رای...
-
مانده به تنهایی
شنبه 21 مردادماه سال 1391 23:48
یه بار منو مهدیون داشتیم با هم حرف می زدیم بهم گفت دوست داری در آینده چی کار بکنی ؟گفتم دوست دارم یک میلیارد پول داشتم و با هاش یه موسسه خیریه راه اندازی می کردم بهش گفتم دوست دارم شادی دیگران رو ببینم در جوابش یه حرف خیلی جالبی بهم گفت بهم گفت :این مهم نیست که تو پول دار بشی وبعدش دل دیگران رو شاد بکنی مهم اینکه با...
-
دیگه ما رفتنی شدیم
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 17:12
زمان اعزام:91/06/01 سازمان بکار گیرنده: نیروی انتظامی مکان اموزش :مرکز شهید رجایی کرمانشاه دیگه ما رفتنی شدیم از همین الان دلم برای همه تنگ میشه اگه اومدید اینجا دیدید که به روز نیست حتما نظر بدین به هر حال فکر نمی کنم زود زود وبلاگ رو اپدیت کنم اما حتما هر چند وقت یه بار از سربازی اینجا می نویسم راستی تو این شبهای...
-
دلم می خواهد
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 11:24
این روزها با سکوت حرف می زنم سکوتی که پر از ناگفته هاست دلم پر است از حرفهای ناگفته ای که ای روزها بر دلم سنگینی می کند کمی خسته ام و کمی افسرده دلم می خواهد بخوابم وده سال بعد بیدار شوم یا مثل فیلم مردان سیاه پوش دلم می خواست با اشعه قسمتی از خاطراتم را پاک کنم همان خاطراتی که اگر دوباره زندگی کنم هر گز اتفاق نخواهد...
-
باربی آمریکایی :جنگ بین حق و باطل
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 11:03
روز نیمه شعبان تو مسجد (فکر می کنم مسجد ی واقع در دروازه رشت)به بچه هایی که تو جشن شرکت کرده بودند پوستر سفید برفی و سیندرلا داده بودند این پوستر طوری بود که حالت رقص رو با لباس نیمه عریان تداعی می کرد وقتی این پوستر رو دست خواهر زاده ام دیدم دلم می خواست برم و آدمهایی که این جشن رو برگزار کردند رو با یه هفت تیر از...
-
دانشگاه تموم شد
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 11:17
این روزها سرم خیلی شلوغه اولش که رفتم برای گرفتن گواهینامه ثبت نام کردم بعدش رفتم دفترچه اعزام به خدمت گرفتم وبعد تو خونه ده بار زیر رو کردم تا یه معافیتی چیزی پیدا کنم که نشد پس مجبوریم بریم سربازی بعدش منتظرم نمراتم تایید بشه برم دنبال تسویه دانشگاه خدا به خیر کنه
-
این شعر رو پر پرواز تو نظرات نوشته بود خیلی خوشم اومد
شنبه 10 تیرماه سال 1391 15:20
نمی دونم این شعر مال چه کسیه - کاش خودت می گفتی اگه مال خودت باشه خیلی عالیه حال این روزهایم....: حــ ــال ِ در خود ریختن دارم ... مثل ِ برجــــی که اعتبارش را به رخ ستونهـــایش نمیکشد و بــه زمیــــ ــن آنقدر وفادار استــ که زیـــر تمام آسمان جلـــ ــی هایش بزند !! دارم روی دستــ ِ خودم ، خــ ـاکــ میخورم که روی ِ...
-
دور خواهم شد از این خاک غریب
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 15:39
چهار دیوار ویک پنجره به سمت جنوب یک کتابخانه ویک کامپیوتر یک رخت آویز ویک تابلو از مادر ،اینجا اتاق من است . اینجا چهار دیواری من است ودیوار هایش انقدر بلند است که تمام احساس من این روزها از ارتفاع بلندش به خاک می افتند و می میرند.نمازهایم هر روز از انحنای بی دینی من به خاک می افتند وجان می سپارند . این روزها ضربان...
-
فروش کتابهای مهندسی صنایع کارشناسی ارشد 1391
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 21:45
تقریبا یک سالی میشه که سه شنبه ها می رم به سینما البته با بابک واگه بابک در دسترس نباشه تنها می رم برای من هیچ چیزی به اندازه دیدن یک فیلم خوب ارزش نداره از بین بهترین فیلمهایی که در طی یک سال اخیر دیدم میشه به یک حبه قند ،جدایی نادر از سیمین ، انتهای خیابان هشتم ،اسب حیوان نجیبی است وفیلمی که امروز دیدم با تمام خستگی...
-
بخوان به نام پروردگارت
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 16:31
به نام خداوند رحمتگر مهربان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ بخوان به نام پروردگارت که آفرید (۱) اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ﴿۱﴾ انسان را از علق آفرید (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿۲﴾ بخوان و پروردگار تو کریمترین [کریمان] است (۳) اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ﴿۳﴾ همان کس که به وسیله قلم آموخت (۴)...
-
اینجا مرکز فرمانروایی من است
جمعه 26 خردادماه سال 1391 21:28
ان روزها که نبودی با این روزها که نیستی چه فرقی می کند دلم می خواست تمام آنچه تو هستی را از گوشه گوشه ذهنم پاک کنم اما اعتراف می کنم که هنوز تو در فکرم راه می روی ودر مرکز فرمانروایی من که ذهن من است جولان می دهی می ترسم همه انچه تو هستی وهمه آنچه تو بودی جز یک توهمی ساده در گوشه گوشه این ذهن پریشان من بوده باشد .دلم...
-
اگر من رئیس جمهور بودم
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 14:30
اگر من رئیس جمهور این کشور بودم به دلیل ناکارامدی نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی این وزارت رامنحل می کردم چرا ؟ چرا باید در جامعه ماپیشرفت در زمینه اموزش افزایش تعداد کمی دانشگاهها باشد ،چرا،اکیدا مخالفم . یک پسر در 18 سالگی دیپلم می گیرد چهار سال دانشگاه می رود دو سال سر بازی ودو سال هم باید کار کند تا بتواند یک...
-
تاریخ امروز به دادمون رسید خیلی مخلصیم ناصر الدین شاه جان
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 23:44
پینوشت: 1ـ پادشاهان سلسله قاجار به ترتیب عبارتند از : آقامحمدخان، فتحعلی شاه، محمد شاه، ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمد شاه. با بچه ها من و حمید وبابک و مهدی از پینگ پنگ که در اومدیم سر این بحثمون شد که ترتیب شاهان قاجار چه جوریه اول فتحعلی شاه بوده یا ناصر الدین شاه سر دنرکباب کنار بلوار آزادی شرط...
-
بعد از کنکور
شنبه 13 خردادماه سال 1391 23:26
پیرمرد ایستاده بود کنار شیشه مغازه می گفت هشتاد سال زندگی کردم جز همین یه پسری که دارم ونوه پسری وهمین مغازه هیچی از زندگی ندارم اگه زندگی اینه چه ارزشی داره خواستم بهش بگم پس رد پای خدارو تو زندگیت چی کار کردی ؟ بعد تو دلم از خودم پرسیدم تو تو این بیست و سه سال رد پای خدا رو تو زندگیت چی کار کردی سرمو انداختم پایین....
-
باز هم گند زدیم
شنبه 6 خردادماه سال 1391 22:39
مهندسی صنایع کد 4022 خوب یا زشت یا بد مهم نیست من می خواهم خودم را بسازم برای زندگی نه زندگی را بسازم برای دانشگاه چهار سال پیش وقتی مطلب فوق را در دفتر خاطراتم نوشتم هرگز فکر نمی کردم که امروز نتیجه برای من در کارشناسی ارشد رقم بخورد که حتی نتوانم ان را در وبلاگ خودم بنویسم (دشمن شاد کن)( ناراحتم البته کمی )ولی من...
-
تولدت مبارک
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 22:20
دیروز برگشتم به چهار سال پیش ودر دفتر خاطراتم مطلبی نوشتم آنقدر دفتر خاطراتم برایم غریبه بود که مجبور شدم یک معرفی نامه از خودم بنویسم چهار سال گذشت دانشگاه تموم شد دیگر هیچ کس نیست که قهرمانان را بیدار کند قایق از دور تهی همچنان خواهم راند. یه دوره جدیدی از زندگی من داره شروع میشه آرزوهای جدید زندگی جدید ومحدودیت های...
-
بیقرارم
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 23:41
وقتی خداوند حضرت آدم را آفرید دید او بی قرار است برای همین برایش حضرت حوا را آورید. چقدر احساس می کنم بی قرار تر از روزهای دیگرم . زندگی آرامش را به من بدهکار است . از این دو گانگی های عجیب و غریب در خودم بی زارم من همیشه عشق را در زندگیم فدای ترس از آینده کرده ام واسمش را گذاشته ام محافظه کاری . وهنوز هم که می نویسم...
-
نامه ای برای خدای خوب و مهربانم
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 23:43
همیشه بوده ای ومن گاهی بو ده ام وگاهی نه فقط تو می دانی که من فردا با تو ام یا نه اما همیشه دوست دارم با تو باشم حتی اگر باهم قهر باشیم ما که با هم قهر نمی شویم گاهی وقت ها که من خودم را به کوچه بن بست می زنم تو هوایم را داری اما من از خجالت چند روزی آفتابی نمی شوم اما تو خود می دانی حتی آن روزها که خجالت زده ام می...
-
ما باید شاعر شویم
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 21:03
پدرانمان هیچ کدام شاعر نبودند آنها بی آنکه خود بدانند هر روز در گیر و دار ملال آور زندگی گم می شدند گهگاه اگر سهرابی میان میدان رجز خوانی می کرد او را می کشتند وخود نیز سوگ وار او می شدند پدرانمان شاعر نبودند اما طبیعت زندگیشان را به شعر می اراستند ودر واژه های ساده گم می شدند . ما باید شاعر بشویم باید تک تک واژه...
-
خدا پدر پیمان رو مورد رحمت بی انتهای خودش قرار بده ان شا الله
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 22:48
باید واژه هایم را بردارم ومرثیه نامه ای بنگارم گرچه این روزها فکرم انقدر درهم است که دلم می خواهد فقط بنشینم وبه روبرو زل بزنم حتی حوصله پلک زدن هم ندارم . باید مرثیه ای بنگاریم ازجنس درد برای عزیزترین دوست تمام حرفها را باید جمع کنیم ودرد بکشیم در تابلوی الفبایی این زندگی بی وجدان اما مگر می شود با کدام شخصیت با کدام...
-
من وقتی از خواب بلند شدم هشت روزی از عید گذشته بود
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 17:22
یا مقلب القلوب و والابصار عید همه مبارک خدایا کمکم کن انسان شوم بار الها ، کمکم کن تا بیاموزم چگونه زندگی کردن را یاریم کن که اراده و زندگیم را به تو می سپارم خداوندا ، لطف و احسانت را بر من فراوان کن و درهای رحمتت را بر من مبند خدایا ، بگذار هر کجا تنفر هست بذر عشق بکارم الهی ، دلم را به مهرت زنده کن خدایا ، قلبم را...
-
راهیان نور دانشگاه پیام نور زنجان اسفند 1390
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 11:16
کوله پشتی ات را برمی داری پر می کنی از لباس و هرچه خوردنی است وبعد می روی سوار اتو بوس می شوی اولش فکر می کنی راهیان نور یعنی فقط گریه دعا وکمی هم لبخند اما تو که نمی توانی یکجا بند باشی چهار نفر مثل خودت را پیدا می کنی ومی شوی اخراجی ها می نشینید ته اتو بوس وبه هر کس وهر چیز می خندید از سوالهای عجیب و غریب از این...
-
دچار می شوم دچار؟
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 22:14
می بینی دوباره دارم دچار می شوم دچار؟ می دانی دچار یعنی چه یکبار یکی از دوستانم تو اتوبوس از من پرسید یوسف دچار یعنی چه: خندیدم چه فایده دچار کسی باشی که هیچ وقت نمی فهمد اصلا نیست که بفهمد سه سالی میشه ندیدمت نمی دونم قیافت الان چه شکلی نمی دونم لباسات چه رنگی نمی دونم اما یواش یواش داره دلم دوباره برات تنگ میشه...