میخواند :
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان..
میخواند و یک سال گذشته است از سوم خرداد 93
یک سال از امضاها
یک سال از قند و نبات
یک سال از تنظیم باد لاستیک!
یک سال از توت فرنگی
یک سال از انگشتر
یک سال از "بله"
و پر بود دل مان از شادی و غمی که نمیدانم برای چه
پر بودم از سکوت..از صدای بغضی که نمیدانم برای چه
بعد از اولین رقص دونفره مان شده بودم کوه بغض و پنهان از تو نبود اشک های بی امانم
گاوازنگ تنها شاهدمان است..
شاد بودم برای همیشگی شدن دست هایمان..همیشگی شدن دست ها ، همیشگی شدن قلب ها نیست..ولی ما از همیشگی شدن قلب هایمان به دست ها رسیده بودیم..
چشم هایم همیشه برای تو خیس است..برای دنیای بی اندازه زیبایی که ساختی..
نمی گذارد بیشتر بنویسم این اشک های پا در هوا !
اولین سالگرد عقدمان مبارک...
می گویند فاصله ی گذشته و حال ، یک چشم بر هم زدن است فقط !
خدای مهربان این روزها ؟؟ سپاس .
سال 92 با هدیه ای زیبا .. این گل ِ بنفش ِ زیبا شروع شد و دست در دستمان راه افتاد
که از سومین سیزده ِ خرداد بگذریم .. از تابستان .. از ششمین سوم ِ آذر .. از زمستان
.. از 365 بار عاشقی .. 365 بار دلتنگی .. 365 بار زنده گی .. و برسیم به امروز ..
امروز که همه ی نشدن ها و نبودن ها آخرین نفس هایشان را می کشند ..
و بهار می آید تا بماند .. برای همیشه بماند ..
خدای مهربان من!
سپاس برای خنده ها و گریه هایم .. که هردو از قلبم برآمد و دروغی در میان نبود
سپاس که می توانم در آینه نگاه کنم و تو را برای خودم .. که خود ِ خودم بودم .. بی هیچ رنگ و ریا ..شکر بگویم
زانو می زنم برابر ِ تمامِ سالی که گذشت و دست هایم را بالا می گیریم ..
به سمت ِ آسمان ِ بخشنده ات ،
و برای دورترین آدم های زندگی ام ، پا به پای نزدیک ترینشان ..
آن هایی که تپش هایم هستند .. آن هایی که نفس هایم هستند .. آن هایی که دوستم ندارند و دارند..
که می شناسندم و نمی شناسند .. مهربانی و خوشبختی می خواهم.
دخیل می بندم به " یا مقلب القلوب " و برای رسیدن روزهای روشن سر از پا نمی شناسم ..
سال 93 با هدیه ای زیبا .. این گل ِ نارنجی ِ زیبا شروع می شود و دست در دستمان راه می افتد که ...
یک ِ بهمن امسال ، نقطه بر خط های بسیاری ست ..
و سر ِ خط های بسیاری!
چانه ام را روی دست هایم گذاشته ام .. نگاهم را به سقف اتاق نشانه رفته ام ..
و برای دفتر املای تمام بیست و چند سالگی ام که پر از 20 شده ، رسیدنِ جایزه ای را طلب دارم ..
طلبکارم !
.
.
.
تولد قشنگم مبارک :)
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــعله ؛)
من
و انگشتانم
که باید مواظبشان باشم
من
و چشم هایم
که هنوز باید باز بمانند
من
و گونه ام
که نباید چال َش پر شود
خسته ایم!
من اگر لازم نبود انسان باشم
در یک چشم به هم زدن سنگ می شدم!
یا سگی که رد کفش های روی برف را بو می کشد
یا مگسی که اجازه ی نشستن در هیچ جا ندارد
اما دست و پا دارم
و اجازه ی نشستن
و اجازه ی رقصیدن
دهان دارم
و اجازه ی آواز خواندن
و اجازه ی سکوت
من اگر کافی بود تنها دیگران را آرام کنم
و از اشک و آه و درد خلاص شان کنم
و هیچ دردی نداشته باشم
یک قرص کدئین آفریده می شدم!
پی نوشت : حاضرم برای التماس ِ یک مُسکن ، مثل مردی جوان در برف دیروز
لباس های نازک بپوشم و کنار جوب چُرت بزنم...
یک مُسکن لطفا ..