آخیشششششششششششششششششششششششششششش
راحت شدیم از کنکور کارشناسی ارشد
خدابگم چیکار کنه اون کسی رو که سوالات مهندسی صنایع رو طراحی کرده بود نمی دونم نصف شبی با زنش دعوا کرده بود من که در نمیام هر کی در اومد مبارکش باشه امروز کلی با بچه حال کردیم خیلی خوش گذشت
دلم برای کتاب خوندن تنگ شده می خواهم از صبح تا شب بشینم کتاب تاریخی بخونم شعر بخونم چه کیفی می ده از وقتی دانشگاه دراومدم یه کتاب درست و حسابی نخوندم نمی دونم چند وقته
اسم کاملش محمد امینی بود
پنج شنبه تو مجلس ترحیم یکی از بستگان بودیم که خبر رسید پسر خاله ام تو اتوبان تهران کرج تصادف کرده وفوت شده تا حالا برای فوت کسی این همه ناراحت نشده بودم میشه گفت داغون شدم یه جوونه بیست و هفت ساله که تازه می خواست ازدواج کنه چقدر پسر خوبی بود خدا رحمتش کنه
خیلی دوستش داشتم یه فاتحه بخونید برای همه آدمهایی که تو زندگیتون از دست دادید
از اون روز تا حالا همش تو این فکرم که زندگی حتی به یه تار مو هم بند نیست شاید این آخرین نوشته من باشد کسی چه می داند
اولین بار این شعر رو چهار سال پیش تو داستان گندم خوندم رمان بدی نبود
وحالا یاداین شعر افتادم افتادم
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور |
دلم یک موسیقی آرام بخش می خواهد
وپرواز
بال هایم را برداشته ام می خواهم پرواز کنم
برای رفتن
پله لازم نیست
پله ها طناب بین من وتاریکیند
من همیشه تنهایم
هیچ دلبستگی این دور و اطراف ندارم
این روزها فقط خودم هستم
رها
ازاد
فارغ از همه چیز
حتی خودم