-
شب یلدا مبارک
جمعه 29 آذرماه سال 1392 11:37
اسمش را می گذاریم شب یلدا وفکر می کنیم این شب یلدا حتما خیلی طولانی تر از شبهای دیگر است فال حافظ می خوانیم انار می آوریم و هندوانه ، با شوق عجیبی آنها را می چینیم کنار هم وفکر می کنیم فقط همین یک شب را داریم برای دیدن دوستان و اشنایان وفکر می کنیم باید گوشیهایمان را اماده کنیم و دوستانمان را با یک پیامک زیبا...
-
ما کارتن خوابیم
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 02:01
همه ما کارتن خوابیم فرقی نمی کند یکی کارتون خواب اعتیاد است یکی کارتن خواب غرایز جنسی است یکی کارتن خواب غرور احمقانه اش ویکی کارتن خواب بد قولی وقت و بی وقت ..... عجیب ادعاهای جالبی داریم یا شاید بگویم جالب است ادعاهای عجیبی داریم حس می کنیم همیشه همین گونه خواهیم بود همیشه جوان پر شر و شور ..نه حقیقت همیشه چیز دیگری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 00:25
روزهای پاییز بی آنکه تو با من با شی می گذرد نه خودم هستم ونه تو بی گدار به آب می زنم ومی رسم به لحظه های خوب پیاده روی ،لذت می برم از دیدن آدمهای جورواجوروخسته نمی شوم نه من خسته نمی شوم این روزها آمار بد قولی هایم خیلی زیاد شده است تمام عالم و آدم از من دلگیرند چه عیبی دارد تو هم یکی از آنها من هم یکی از آنها ،با...
-
برخورد های جالب با بچه ها
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 21:30
یه بار زمانی که اول دبیرستان بودم برای یکی از عمه هام عیدی برده بودم دم عید بود و من اولین بارم بود که عیدی عمه ام رو می بردم نشسته بودیم داشتیم میوه می خوردیم بعد من داشتم سیب پوست می کندم نوه عمه ام که دو سال بیشتر نداشت به من گفت چیکار داری می کنی بهش گفتم دارم میوه پوست می کنم به من با همون لحن بچگانه گفت میوه همه...
-
وای تهنایی باز تهنایی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 17:54
یه رفیق لر داشتیم این شعر چنان با سوز و گداز می خوند که کیف می کردیم خیلی خوب می خوند یادش به خیر آموزش انگار نه انگار یک سال گذشت حالا از خدمت من سه ماهی بیشتر نمونده یواش یواش باید خدودموبرای رفتن آماده کنم خی داینی داینی نترم که تونه ز یادم ببرم وقتی که به او رو نیرم پللت ایا بر نظرم وای تهنایی باز تهنایی چه کنم مو...
-
تاثیرات سربازی
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 17:57
سربازی تاثیر زیادی تو زندگی من نداشت اما نمیشه گفت بی تاثیر بود ازمهمترین تاثیراتی که داشت می توان به 1-من تا حالا دوری از خونه و زندگی تو یه محیط دسته جمعی با یک مشت قوانین سخت و طاقت فرسا رو تجربه نکرده بودم تجربه خوبی بود با اقوام مختلف ایرانی برخورد داری و می فهمی هر کدوم چه ویژگیهایی دارن مثلا من تو دوره آموزشی...
-
هنوز یادمه عشق چه جوری بود
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 19:12
یک سال گذشت از روزی که من وبابک در صبح یک روز شهریوری وسایلمان را جمع کردیم وبا هم رفتیم جلوی ستاد نیروی انتظامی قرار بود بریم سربازی بابک رفت نیشابور من رفتم کرمانشاه ،یک سال از تمام روزهای غریبانه ای گذشت که من هیچ برداشت قبلی نسبت به آن نداشتم ،یک سال خیلی زیاد است اما به سرعت برق و باد گذشت ،خدا را شکر به قول بعضی...
-
یادش به خیر
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 11:36
این روزها خیلی دلم می خواست خونه بودم شاید بیشترین چیزی که دلم هواش رو کرده رفتن به مراسم افطاری دوستان و آشنایان باشه نمی دونید با هم بودن دور یه سفره افطاری چه لذتی داره اینجا من افطارمو تنهایی باز می کنم واین یه اتفاق ناخوشایند پارسال وسالهای قبل با دوستان بعد از افطار می رفتیم بیرون چه خوش میگذشت با بابک ،حمید،...
-
سربازی خوب یا بد
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 17:40
این روزها دارم از این روزهای تکراری دیوونه میشم دارم یواش یواش می برم مطمئنم اگه شما هم جای من بودین احساسی بهتر از این نداشتین همیشه باید ساعت 6 صبح بلند بشی همون آدمهای تکراری رو ببینی همون کارهای تکراری رو بکنی ومنتظر باشی تا یه اتفاق تازه ای بیفته تا تنوعی ایجاد بشه اما نمیشه . اینجا تکرار یک طرف آدمهای احمق دورو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 11:47
شکست که می خوریم گاهی وقتها حتی نمی توانیم از جایمان بلند شویم چه بر سد به اینکه بخواهیم پرواز کنیم
-
نوشتـه های جـالب و خوانـدنی پـشت کامیـونی
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 17:50
نوشتـه های جـالب و خوانـدنی پـشت کامیـونی آب رادیاتور ماشین بخور محتاج نامردان نباش! آدم دیوانه را بنگی بس است خانه پرشیشه را سنگی بس است! اتوبوس من غصه نخور، منم یه روز بزرگ میشم ! ( ژیان ) اگر از عشقت نکنم گریه و زاری به جهنم که مرا دوستم نداری ! اگه الله کند یاری چه اف باشد چه سوسماری ! اگر خواهی بمیری بی بهانه...
-
شعرمن:سارای من
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 17:31
این روزها چوپان همیشه چشم به راه است. سارای من برخیز اینجا پرزآه است لیلای من باشی زتو مجنونترینم فکری بکن ابن السلام زندگی از جنس جاه است ادم میان زندگی درگیر نفس است ازفکرگندم فارغ و درگیر کاه است با من کمی از رازهای زیستن گو اینجا میان راهها از چاه چاه است سارای من دستان تو اقلیم عشق اند اقلیم عشقی که در آن هفتاد...
-
شعر من:جانم به لب آمد تو نگفتی سلام
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 17:31
سالها جان به لب عشق تو آمد به کلام جانم آمد به لب هیچ نگفتی تو کلام چشم ها در غم چشمان تو لبریز شدند محو چشمان تو گشتیم نکردیم سلام موج چشمان خروشان تو آرام نشد لیک چشمان من آرام گرفتش ، آرام گفتمش با دل خود عشق همه افسانه است وانگهی باز دلم گفت نه این است ،مرام من نه آن واژه تسلیم الفبا کردم بلکه دشمن صفتان عشق...
-
چشمهایم دوریت را باور دارند اما قلبم هر گز
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 17:00
در ساعت به وقت دلتنگی زمان از حرکت می ایستد تمام چشمانت را می دوزی به در وحس می کنی تازگی باید دری داشته باشد از چشمهایت فارغ می شوی دلت را می سپاری به گوشهایت اما آنها جز این صدای سر سام اور سکوت چیزی نمی شنوند .وکالت را می دهی به دستهایت ُاما تنهایی غریبانه دستهایت پیداست چیزی نیست و کسی نیست تنهایی در دریای دستهایت...
-
خوب گفتی
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 17:52
چند وقتیه انگار قسمت نیست چیزی بگم... خیلی دلم ریشه هی با خودم می گم تو یه مردی یه کم تحمل کن درس می شه حالم رو این روزا که می پرسن میگم خودم خوبم... دلم خوبه آدم بدون شعر یه سنگه برنوی بی باروت یه چوبه از عشق می ترسم تو این روزا عشقی که اول آخرش سوزه باید سیاوش باشی تا رد شی اسبت که چوبی باشه می سوزه من واسه چیزایی...
-
زندگی یا بازی سرنوشت
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 21:13
امروز رفتم دیدن بابک شیفت کاریش بود ، یه چیزی گرفتم برای شامش بعدش نشستیم باهم فیلم شرلوک هلمز دیدیم بیرون که اومدم دلم گرفته بود گفتم تا میدان قائم پیاده برم .رفتم نشستم تو پارک وسط میدان روی یه صندلی بعد یه کم با گوشیم ور رفتم وبعدش رفتم باقالی گرفتم واومدم نشستم روی همون صندلی ومشغول خوردن شدم . یه فرد معلولی روی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 20:35
دوباره باید بند پوتیهایمان را محکم کنیم وبرویم از این شهر از این شهری که مردمانش دوستش ندارند این شهر با این همه طرح های بیست و چندی ساله اش با این همه چاله چوله های خیابانهایش با مردمی که این روزها دارند در گیر و دار این زندگی رنگی ،رنگی می شوند .با مسولانی که دارند دل به منشی هایشان می دهند.با ......... برای من چه...
-
سال ۹۲ به مبارکی
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 14:22
امیدوارم سال بعد اولین سالگرد ظهور امام زمان را جشن بگیریم سال نو مبارک بهترین دعا یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر الیل والنهار یا محول الحول والاحوال حول حالناالی احسن الحال
-
سال 1391 چگونه گذشت
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 17:10
بهار کم کم دارد مهمان خانه دلمان می شود همان بهار همیشگی همان بهار که رنگ زمستان می دهد برای ا دمی که سالهایش همانند برف های زمستانی می بارند و زود به زود در یک روز آفتابی آب می شوند چه فرقی می کند زمستان یا بهار ؟ به سال قبل نگاه درستی می اندازیم کمی شرف نگر می شویم تا بفهمیم واقعا آمدن سال جدید لذت این همه خوشحالی...
-
اوضاع واحوال این روزهایم
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 19:05
اون سری که اومدم مرخصی یه بار که رفتم از مغازه یه چیپس با یه رانی خریدم فروشنده گفت میشه دو هزار تومن گفتم :اشتباه نمی کنید چیپش دونه ای 400 با رانی دونه ای پونصد میشه 900 تو من دیگه گفت :چند وقته تو شهر نبودی یه دو ماهی هست که گرون شد . من هم که شاخ در آورده بودم پول رو دادم از مغازه خارج شدم حالا باز جای شکرش باقی...
-
شعر جدید من: افسانه می شوم
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 11:06
با نگاهت یک شبی ما را چه حیران می کنی وان دگر شب می شود ما را چه حیران می کنی روزها از وصل خود ما را خبرها می دهی چون قرارش می رسد فردا پشیمان می کنی در بهارت ای گل خندان چه گویم در سخن برگ پاییزم مرا افتان خیزان می کنی عاقبت روزی که ما را در غل و زنجیر عشق می نهی در بندها همچون اسیران می کنی یا مرا می رانی از خود یا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 15:39
پنج شنبه ۲۸ وقتی یه زنگی به خونه زدم با خبر شذم که شوهر عمه ام آقای علیجانی فوت شده خیلی ناراحت شدم خیلی مرد خوبی بود مدام فکر اینم که الان پسر عمه هام دختر عمه هام چی کار میکنند .خدا رحمتش کنه به خانوادشون تسلیت می گم آخرین بار شش ماه پیش دیدمش تو باغ خودشون خونشون تو تهرانه ولی یه باغی تو زنجان دارن داشت گلابی می...
-
خدا هست
شنبه 23 دیماه سال 1391 15:55
اینجا هیچ چیز نیست وقتی مرخصی می گیرم یه سری به وبلاگ می زنم ایمیلها رو چک می کنم تنها سرگرمی من تو این شهر کوچیک همینه بعضی وقتها با خودم فکر می کنم 12ماه من چطوری می خوام تو این شهر دوام بیارم نمی دونم دل خوشی به این که چهل و پنج به چهل و پنج روز می ری مرخصی همه آدمها تکراری نه دوستی نه خنده ای ،اینجا فقط باید بگی...
-
به دلیل نداشتن حرف خاصی این پست را در هم بر هم زدیم
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:11
به دلیل نداشتن حرف خاصی این پست را در هم بر هم زدیم خود این تصاویر ونوشته ها حرف بسیاری از ماست این تصاویر را تقدیم می کنم به تمام عزیزانی که از آنها دورم از گروه اینترنتی پرشین استار چند تا عکس کودکانه جالب Difference between easy and difficult فرق بین آسان و مشکل Easy is to dream every night Difficult is to fight...
-
من این دو پست رو دبوباره می ذارم تو پست آخه خیلی دوستشون دارم
شنبه 9 دیماه سال 1391 16:43
من به کودکی ام اعتقاد دارم تمام دیوارهای این شهر می دانندکه در جایی از این شهر کودکی های من ریشه دوانده است.در جایی از این شهر خانه ای وجود دارد.که خوابهای هفت سالگی من در آنجا تعبیر می شود. خانه ای که در آن تمام اسباب بازی های من جاریند.آری تاریخ من از اینجا سرچشمه می گیرد . کوچه ای درست در وسط این شهر شلوغ وخانه ای...
-
با آهنگها وفیلمهای زندگیمان
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 23:06
اولین باری که رفتم سینما از مدرسه بردن سوم ابتدایی بود .فیلمش خواهران غریب بود افسانه بایگان و خسرو شکیبایی بازی کرده بودند .دومین بار دوم راهنمایی با محمد جعفر رفتیم سینما ،فیلمش سام ونرگس بود خیلی فیلم جالبی بود اولین فیلم محمد رضا گلزار بود اگه اشتباه نکنم .دوم راهنمایی (تابستونش) تو یه مغازه الکتریکی شاگردی( تو...
-
چقدر بزرگ شدنمان گران تمام می شود
شنبه 2 دیماه سال 1391 00:35
آن روزهای سر شار را یادم هست سر شار دوست داشتن وعشق خوب یادم هست وقتی باران می آمد وکوچه را خیس می کرد ما دلمان برای پنجره می سوخت برای گلدان لب باغچه برای مزرعه قسمت شده کودکیمان خوب یادم هست ما با خنده کودکان روی سر در عکاسی می خندیدیم وبرایشان دست تکان می دادیم بعضی وقتها از سر احساس نا بینایی را از خیابان رد می...
-
اولین مرخصی
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 13:22
دوست داشتن را از ادم میگیرند وبرایش عشق جدید می تراشند اورا عصبانی میکنند وگاهی وقتها به او می خندند .دیگران برایت انتخاب می کنند و برایت تصمیم می گیرند. تو نه دلت می خواهد بخندی ونه گریه کنی هیچ حسی نداری این روزها از این لحاظ کمی مشکل داری راننده اتوبوس دارد عصبانیم می کند دو ساعت تاخیر حرکت می روی چند بار با او...
-
خوب است ادم بعضی از آدمهای زندگی اطرافش را خوب بشناسد
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 09:13
رجبعلی نکوگویان (زادهٔ ۱۲۶۲ ، تهران - درگذشتهٔ ۲۲ شهریور ۱۳۴۰ ، شهر ری )، مشهور به شیخ رجبعلی خیاط از عارفان مشهور است.پدرش، مشهدی باقر، پیشهور بود. رجب علی نکوگویان در روز دهم شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی و در سن ۷۸ سالگی درگذشت. او را از عارفان و اهل باطن دانستهاند که توانایی شناسایی باطن افراد (در اصطلاح شیعی : چشم...
-
ظهور کن منجی ایمانمان دارد ته می کشد
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 18:17
بعضی وقتها منتظرم تا کسی مرا صدا بزند وبگوید یوسف: ومن با تمام احساس جواب بدهم سلام وخداحافظ دلتنگی دوست دارم اتفاق جدیدی شخص جدیدی واین زندگی تکراری را در گور دفن کنم وبعد چه شود .... مرا باید یک نفر صدا بزند که دوستش دارم باید امیدوارم کند وزندگیم را روشنتر کند ومرا به لحظه های بعد امیدوار کند برای یکبار هم که شده...