-
داستان های ...
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 11:28
شب بود وماه می درخشید پسرک روی جدول خیابان نشسته بود وبا ماشین اسباب بازیش بازی می کرد رفتگر با جاروی خود خیابان را تمیز می کرد پسرک نگاهی به رفتگر کرد وبا اشاره به ماه پرسید: اون چیه ؟ رفتگر آرام زیر لب گفت : خورشید پسرک تعجب زده پرسید : الان که روز نیست خورشید فقط روزها می آد بیرون رفتگر نگاهش را از روی زمین چید...
-
شعری از بابک علوی با همکاری یوسف قاسمی
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 10:23
اسمت چه هست بانو بر من بگو بدانم زیراکه عشقت افتاد بر روح و جسم وجانم آیینه ای است در من تصویر روی ماهت این روی توست آیا ، یا من تمام آنم سر می گذارم اکنون بر روی خاک راهت تو در جواب لب را بگذار بر لبانم شوقی درون من هست لیلی فقط بداند مجنون چگونه بوده است، اکنون من چنانم رحمی بکن عزیزم بر این گدای عشقت من راندنی...
-
عکس یا دگاری
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 22:49
یک روز به دنیا آمدیم در حادثه ای شگرف از زاویه دید پدر و مادرمان هیچ نبودیم کم کم بزرگ شدیم خاطره ها ساختیم حادثه آفریدیم عاشق شدیم وانتظار کشیدیم ودرد عکس یادگاریهایی با هم انداختیم ویکه تاز در دنیا تاختیم روزی بزرگتر از آنچه هستیم خواهیم شد عکس یادگاری هایمان را نظاره خواهیم کرد وپیر خواهیم شد ودوباره هیچ خواهیم شد...
-
دستهای خالیم را دریاب
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 11:37
دستها نمی دنم برای چه می نویسم خوب می دانم که تو همه حرفهای مرا می دانی ومیتوانی از قلب و ذهن من همه چیز را بخوانی اما من بنده توام تو مرا آفریده ای ، خوب می دانی دلتنگی من از کدام جنس است من برای خودم خسته نیستم دلتنگ هستم ولی نیستم حرف زیاد دارم اما خوب می دانی من از خودم حرف نمی زنم ای کاش می شد اسمت را به زبان...
-
من قلب پاکم را می خواهم
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 12:48
خدای من من کودکیم را می خواهم چشمان معصومم را وقلب پاکم را همبازیهایم را وعروسکهایم را وصداقتم را ....... شعری از من .... می خواهمت سخنی گویم از شراره های عشق گر خود ندانی و ندانسته خود کنی فدای عشق ماگر که سوزنی زاین ره تاریک جان گرفته ایم صد جان برای دیدن آن کرده ایم فدای عشق از گریه های شبانه ام مپرس تا نگویمی به...
-
به یاد تو
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 12:24
خواستم ادبی بنویسم اما نشد پس به سادگی کلماتی از جنس بلور اولش خواستم بنویسم تمام غزلهای من بی تو ناتمام ماند اما نشد وبعد خواستم شعر بنویسم اما ناتمام ماند در فکرتو تمام غزلهای من بقا شدند چون برگها ز دامن دشتی رها شدند دریاد من همیشه گل یاد ت شکفته است از گریه های من هرشب خیال تواز من عبور می کند نتوانستم تمام کنم...
-
نمی دانم چه بنویسم
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 10:47
تو به خاطر نداری ولی من همه را به خاطر دارم آن شب سرد زمستانی را می گویم من دوم راهنمایی بودم پدرم می گفت امروزنصف دنیااز سرما می میرند . من حتی آن ظهر تابستانی را هم به خاطر دارم گریه هایم تمام کوچه را پرکرد داشتم کوچه را آب پاشی می کردم توداشتی می رفتی ... تو آن روزها نبودی مثل همه روزها که نیستی آن روز از مغازه دو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 22:42
پاییز دارد کم کم بارو بندیل زندگیش را می بندد شاید برای لذت بردن از خش خش برگها دارد دیر می شود .فقط درآسما ن ابری می شود قیمتی برای ستاره تعیین کرد . پاییز که می رود ،این روزها که می روند. یواش یواش قلممان دارد رنگ کهنگی می گیرد نمی دانم از کدامین ستاره بنویسم .خسته است قلمم را می گویم او هم در تنگنای کلمات ناهمگون...
-
باش با من
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 23:45
کاش آدمهای زندگی ام به گل سوسن می گفتند: شما کاش همه شاعر بودند وشب شب از اسمان دلشان ستاره می چیدند وروز هنگام می فروختند کاش در کتاب اول دبستان بابا نان نمی داد کاش فکر نان نبود من از حسی زیبا در انتهای صحبتی لبریزاز احساس می آیم چقدر وقتی بزرگ می شویم سنگین می شویم از احساسهای پوچ ودلخوشی های احمقانه شعر من برای تو...
-
روزهای دلتنگی
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 11:10
درد وارهها دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه...
-
من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 23:31
امشب به حال دستهای پینه بسته ای گریستم با خود فکر می کنم عمری برای چه زیستم از صبح که بیدار می شوم تا به شب دنبال خود می روم اما، انگار که نیستم گاهی زجنوبی ترین نقطه پستی گذشته ام شاید سوال این است که من کیستم در ذات ما نطفه عشقی سر شته اند باید زصاحب این عشق پرسمی که چیستم گاهی که ذهنم از این نقطه ها پر است باید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهرماه سال 1388 22:47
نمی دانم باید چه چیزی را در خاطراتم بنگارم تمام جمله های من از باید می آیند ودر ای کاش های نا همگون می میرند . تمام زندگی من در هیچ خلاصه می شود که از در خت خا طراتم در عمق جنگلی در دور دست ها آنها را می آویزیم وهر شب باد با زوزه هایش خاطراتم را تاب می دهد . نشسته ام ولحظه به لحظه تمام سنگ های زندگی ام را وزن می کنم...
-
رفتم مرا ببخش نگو وفا نداشت راهی به جز گریز برایم نمانده بود
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 08:51
می روم تقدیم به دوست عزیزم بو علی سینا دیگر برای گفتن شعری مجال نیست اکنون برای گفتن این قصه حال نیست باید به سوزش و سازش نهان کنم غمی جایی برای غصه و قلبی ملال نیست شاید دلی نیست که تمنا کنم تو را دردی برای شکوه وحرفی ز قال نیست از آسمان ابری من سنگ می بارد دیگر برای پر گشودن من بال نیست دل بردی از من و آتش زدی به دل...
-
دو بیتی هایم
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 09:55
دوبیتی هایم ترسم از آن بو د که شیدا شوم عمر به تنهایی تنها شوم حال که عاشق شدم و من هنوز ترسم از این است که رسوا شوم نقاش خم ابروی تو را زیبا کشیده است عاشق زهوای تو ناز و تمنا کشیده است هر بار که دیده ام دیده ات بینا گشت اقرار کنم که محو تماشا کشیده است
-
کسی خواهد آمد
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 00:43
به قول سهراب کسی خواهد آمد وزن زیبای جذامی را گوشواره ای دیگر خواهد داد وکسی خواهد آمد و میدان محمدیه را قسمت خواهد کرد کسی که مثل هیچ کس نیست فروغ راست می گفت کسی خواهد آمد همین دیروز بود گفتی خواهم رفت و دیوارهای فاصله را برخواهم داشت ولی سالهاست که رفته ای من بزرگ شده ام دانشجو شده ام دیگر یک نوجوان نیستم نمی گویم...
-
کجاست خانه دوست
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 20:47
نشانی... "خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در...
-
شعری از من
جمعه 9 مردادماه سال 1388 20:56
چرا کا ج های شهر ما خمیده اند چرا سنگها زمشت ها رمیده اند اگر عشق ارزشی عظیم داشت چرا عاشقان به خون خود خزیده اند سکوت در کلام ما همیشه موج می زند دلیل اینکه حرفها زجمله ها پریده اند زمانه در جواب ما به حیله اکتفا کند چه گرگها که یوسفی ز پیرهن در یده اند همیشه فکر من میان مرگ لاله هاست که زیر پای عابری به خاکها تپیده...
-
دلم بدجور گرفته
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 21:03
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 20:49
امروز که می نویسم تاریخ ۷/۵/۸۸/ ساعت ۸:۳۰را می گویم هیچ چیز با خود نیاورده ام نه مطلب ادبی نه از شعرهای جدیدی که سروده ام امروز فقط با بغضی امده ام که هر لحظه ممکن است بشکند الان در کافی نت پینار نشسته ام می ترسم از اینکه گریه ام بگیرد ومنشی کافی نت مرا ببیند بغضی که امروز سه بار شکسته است امروز غمگین ترین روز زندگی...
-
شعری از تنها ۴۱ با همکاری پیکتونیا تقدیم به حمید خدایی
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 20:29
خواب غزلهای تو را چگونه تعبیر کنم نگاه چشمان تو را چگونه تفسیر کنم منی که در نگاه تو همیشه مست می شوم نگاه چشمان تو را چگونه تقریر کنم کتاب زندگی من پر است از حضور تو چگونه این حضور را به قصه تحریر کنم غرق گناه گشته ام در هوس بوسه تو چگونه این گناه را به عشق تقصیر کنم همیشه در نگاه من کسی ستا ره می شود چگونه این ستاره...
-
باید عوض کنم(طنز)
جمعه 19 تیرماه سال 1388 21:00
با من برادران چسان خوب نیستند شاید گروه دامول ام را عوض کنم ترمی به پای این جماعت داغون نشسته ام شاید جماعت تهمم را عوض کنم وقتی به پای کوه نمی رسد رفتنم باید وانت بار خفنم را عوض کنم وقتی که فحش من کفایت نمی کند با ید که شیوه فحشم را عوض کنم وقتی ابا صلت صیغه می کند درو باید که قانون صیغه وطنم را عوض کنم وقتی که هیچ...
-
ناکجا اباد ذهن من
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 11:41
تمام کلمات من از نا کجا اباد ذهن می ایند در غبار فرسودگی های خاطرات پژمرده حتی تمام انچه منم کفاف یک روز درد وجود مرا نمیکند من هر روز وقتی شب می شود با ذهنی مغشوش ودرد ی توام در خیسی شبهای عمودی زنده می شوم ووقتی شب به زور روز جان می سپارد من برای یک روز افقی وگرم دلگرم می شوم اما چه فایده.... تمام هستی من ایه ناریکی...
-
ااااااااااااااااااااااااا
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 23:28
آجر می اوریم وخانه می سازیم وقصد می کنیم وقتی خوابیم در خانه شمعی روشن باشد به فراخور کدام نا کجا آباد غمگین می شویم وبه کدامین سیب رانده از بهشت دیشب تمام انچه منم را جمع کردم وسرودم شعری در انتهای پیوست کتابهای عاشقانه ام دیشب وقتی من می نوشتم تمام افقها ابی بودند از غربی ترین پناهگاه احساسم نوری به بلندای هفت اسمان...
-
من با من میشویم ما
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 12:27
افسوس باد حسرت ایام رفته را عمری به دردو شیشه عمری شکسته را خورشید من بروی سحر لبخند نمی زند بیهوده می کشم انتظار درهای بسته را پاهای سرد من و دستان سرد من طوفان وموج و کشتی به گل نشسته را اول کلام زندگیم بود عاشق و معشوق اکنون ببین این دل از همه وارسته را شبهای بی ستاره و خورشید بی فروغ من طاعون غم گرفته واحوال خسته...
-
باران
جمعه 5 تیرماه سال 1388 17:59
وقتی که بغض ابر ها شکست در کو چه ای چشمی به تماشا نشست وقتی که باران گرفت کو چه را عطر یاد تو گرفت وتو رفتی ..... وقتی که باران فرو نشست پشت پنجره قلبی شکست
-
شعر های من
جمعه 29 خردادماه سال 1388 23:17
نقاش خم ابروی تو را زیبا کشیده است عاشق ز هوای تو ناز و تمنا کشیده است هر بار که دیده ام به دیده ات بیناگشت اقرار کنم که محو تماشا کشیده است ترسم از آن بود که شیدا شوم عمر به تنهایی و تنها شوم حال که عاشق شدم و من هنوز ترسم از این است که رسوا شوم از شعر های خودم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 14:16
چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشق را ازت دزدید وبه جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی، حس کنی که هنوز هم دوستش داری چقدر سخته دلت بخواد سرت و باز به دیواری تکیه بدی که بارها زیرآوار غرورش همه وجودت له شده؛ چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی...
-
شعری از قیصر امین پور
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 23:02
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است
-
درد های من
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 18:06
وقتی ساعت ظهر به زاویه ای از عدد دوو چهار می رسد.وقتی تمام ترانه های من پخش می شوند چشمم را می بندم ومی بافم تمام خیالات زندگی ام را به هم،سرم درد می کند از همان سردرد های همیشگی پنجره را می بندم.صدای ترانه ام نباید در شهر بپیچد .دلم تنگ می شود .دلم برای تمام لحظه های ناب تنگ می شود.آخر قطار زندگی به کجا می رود نمی...
-
حسی تازه
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 09:42
امشب که می نویسم تمام ستاره ها در خوابند حتی آن ستاره ای که از سمت جنوب غربی آسمان در می آید.امشب تمام بغض های شکسته ام را جمع خواهم کردتا تما م خاطرات جوانیم را بر دفتر خاطرات بچسبانم. حس من یاری گر من نیست خودکار خود می نویسد اگر دردی حس می شود غریزی است. گوش کن جز صدای تیک تاک ساعتی که به عمر جوانی من رقصیده است...