وقتی گذر کوچه ما به زیبا ترین روزهای بهار پیوند بخورد
وقتی عطر اقاقی با غچه همسایه کوچه را پرکند
تو را مهمان خواهم کرد به گرمی غزل غزل عاطفه در شبی که ستاره ها برایمان چشمک بزنند
وبرایت خواهم گفت از انتظار روزهای بی عبور از وصال
میزبانت خواهم شد ودر حلقوم خاطره های از دست رفته سبد سبد شعر خواهم ریخت
وخواهم گفت از مجنونی که در روزهای نبودنت تمام روزهایش به هیچ پیوند می خورد وتو برایم لبخند خواهی زد دستت را خواهم فشرد تا سردی روزهای فراق از خاطره دستهایت پاک شود
وبا تو خواهم بود تا بینهایت گرمی آغوشت
وپیوند خواهم زد نگاهت را به خورشید وتو را تا بینهایت مهربانی دوست خواهم داشت
سلام
یه سوال؟؟؟؟
چرا اینقد عاشق بچه ای؟؟؟؟
من عاشق معصومیت بچه هام عاشق این که هر کاری که دلشون بخواهد می کنن عاشق این که از این دنیا آزادند وهیچ وقت به زندگی واقعی فکر نمی کنند عاشق خنده زیبایی که بر لبشون نقش می بنده
عاشق گریه هایی که به خاطر چیزهای خیلی کوچیکه
نمی دونم چرا از بچه خوشم میاد
نابرده رنج گنج میسر نمی شود...
مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد
وقتی.........
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار امدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من اغاز شدم.
و چه سخت است
تنها متولد شدن....
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن!!!!
تنها متولد شدن....
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن!!!!
وتنهایی سخت ترین واژه زندگی است
آره،ازت بدم میاد
تو که هیچی من خودم حالم از خودم به هم می خوره می گم بیا منو بکشیم خیال هر دومون راحت شه
پروفسور مخاطب جمله ء بالا شما نیستید
شما بدون اسم نظر می دی من هم که علم غیب ندارم شما رو بشناسم پس شک می کنم چی کار کنم خوب
(من هیچ اسم مناسبی واسه معرفی خودم ندارم،در ضمن اگر این حضور بی هویت من شما رو اذیت می کنه دیگه.....)
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به... صد است
...
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم.
محشر بود خیلی جالب بود کیف کردم اساسی
ولی مگسه حف بوده ها