دستهای باکره ام هر روز به هم اغوشی نوشته های بی درو پیکر می روند اما چه سود نه شبی مهتابی در راه است ونه گندم زار ارزوهایی جمله هایم دیگر از شب زفاف احساسم خسته اند دیگر هیچ کدام از کلماتم مرا نمی فهمند
مرا چه می شود :
نه به تقاطع حادثه های وارفته از لجنزار زندگی می اندیشم ونه به گذشته هایی دور
هر روز صبح کلمات عاشقانه ام را بغل هم می چینم وراهی خانه بخت می کنم وبرایشان سفره عقد می چینم وآنها هر روز از من دور تر می شوند وجز نگاهی که به هیچ پیوند می خورد در من نمی ماند گه گاهی اگر دل رحمیشان گل کند برمی گردند ودستی تکان می دهند به مادری که کلمات را برای خلق لحظه های ناب افریده است چگونه می شود عادت کرد به شیون وزاری کلماتی که به بی راهگی الفبا افتاده اند دیگر به کدام <آ>می شود اطمینان کرد که با هم آغوشی در <ب> اب را بسازد
گاهی وقتها احساس می کنم جمله های متولد یافته ام دچار هم اغوشی فامیلی اند ومن نمی خواهم با این همه تناقض خسته باشم نه نمی خواهم
گاهی وقتها می خواهم کلمات تولد یافته را از خیابانها جمع کنم وهر شب وقتی خورشید رنگ می بازم آنها را به معشوقگی هم دیگر بسپارم وزندگی را در این صفحه مجازی برایشان رقم بزنم
baba eyvalllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllll kheyliiiiiiiiiiiiiiiii khosham omad az in ehsase khoshkelet,weblage kheyliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii royayi dari dust dashti behem sar bezan khoshhal misham,rasti ba tabadole link ham movafegham
bye
مرسی اره با تبادل لینک موافقم
ازنظر لطفی که داری ممنونم.