چرا کا ج های شهر ما خمیده اند چرا سنگها زمشت ها رمیده اند
اگر عشق ارزشی عظیم داشت چرا عاشقان به خون خود خزیده اند
سکوت در کلام ما همیشه موج می زند دلیل اینکه حرفها زجمله ها پریده اند
زمانه در جواب ما به حیله اکتفا کند چه گرگها که یوسفی ز پیرهن در یده اند
همیشه فکر من میان مرگ لاله هاست که زیر پای عابری به خاکها تپیده اند
دگر مرام زندگی به مثل عمر نوح نیست چه انان که قبل مرگ گورها خریده اند
غم داستانی تازه سر کرده است
اینجا سراپا گوش بایدبود...
غم چیز تازه ای نیست اما بعضی غم ها تازه اند کاش ....
نمی دونم چی بگم خسته ام
ای کاش می شد همه ی سیاهی ها را فاکتور بگیریم ار بودنمان و سبز سبز زندگی کنیم
ای کاش قد اندیشه هایمان بلند باشد و آزاد مثل سرو های شاعران کهن تا زیر پای سیاهی لگد مال نشود
شعر دلچسبی بود ودلچسب ترین بیتش بسیار تحسین برانگیز:
همیشه فکر من میان مرگ لاله هاست
که زیر پای عابری به خاکها تپیده اند
کاش به جای فاکتور گرفتن از غمها حساب زندگی مان را درست می کردیم تا یه جاده غمها نخوریم
یاد آن شاعر فرزانه که گفت عاشقی
یعنی دچـــار
فکر کنم فکر کنم
شــــــدم دچــــــــــا ر
اری دچار باید بود وگرنه ماهی کوچک دچار ابی بیکران ابها می شود
"همیشه فکر من میان مرگ لاله هاست
که زیر پای عابری به خاکها تپیده اند"
یاد این شعر افتادم (یه موقعی اشتباه خوندمش...)
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اینقدر دانم که از شعر ترش خون می چکید
اینقدر ما رو بزرگ نکن
مغرور می شوم ها
وخداوند عشق را آفرید
وخداوند عشق را در ما سرشت که بفهمیم دلتنگی حقیقت دارد
خدامشتی خاک رابرگرفت می خواست لیلی رابسازد ازخوددراودمیدولیلی پیش از انکه باخبرشود عاشق شد.سالییانی است که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشدزیراخدادراودمیده است وهرکه خدادراو بدمد عاشق می شود.لیلی نام تمام دختران زمین است: نام دیگرانسان.
کاش به همان سادگی وبه همان دلبستگی که با کلمات بازی می کنیم
عاشق می بودم واحساس می کردم که چقدر خوب است دچار بی کرانگی عشق خدایی باشم