افسوس باد حسرت ایام رفته را
عمری به دردو شیشه عمری شکسته را
خورشید من بروی سحر لبخند نمی زند
بیهوده می کشم انتظار درهای بسته را
پاهای سرد من و دستان سرد من
طوفان وموج و کشتی به گل نشسته را
اول کلام زندگیم بود عاشق و معشوق
اکنون ببین این دل از همه وارسته را
شبهای بی ستاره و خورشید بی فروغ من
طاعون غم گرفته واحوال خسته را
اینها همه احوال زارو خسته من بود
اکنون ببین طوطی ز قفس جسته را
شعری از تنها41
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
ای ول جیگر زندگی داره یواش یواش از ما شاعر می سازه
سلام
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
زندگی همه ما را شاعر کرده است ما ایرانی ها حتی فرصت نداریم به خود فکر کنیم ما همه کلمات مان را شش ماهه بدنیا می اوریم ووفت مرگ برای انها فاتحه نمی خوانیم
عزیزمی جیگر
کاش می شد اشک را تهدید کرد / مدت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد