تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

پاییز فصل ها نه وصل ها

کاش روزی آفتاب از چشم تو فرو می ریخت ومن  از قلبت طلوع میکردم 

 آنوقت تمام دنیا با من  دور تو  می چرخیدیم واسمش را میگذاشتیم کهکشان را ه عشق ،

کاش   سر سبز میشدم مثل درختی در عمق جنگل چشمهایت  ، 

چشمهایت چه دنیای بزرگی دارند  وقتی  خیال پرواز با تو معنا میشود 

اما....

فصل پاییز است و چه انتظاری از وصل ....

تمام میشوم بدون تو در پیچ و خم گشت گذارهای مجاز ی برای پیدا کردن ردی از تو ....

انگار سالها میشناسمت  

اما انگار دیگر نمیشناسمت 

آشنایی اما چه سود  من .....

میشناسمت ....

نمیشناسمت.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد