بوی پاییز میدهد این روزهای زندگی ،پنجره را که باز میکنی بوی هجرت می آید پرستو ها می روند ، کلاغها بارشان را بسته اند .اما من همچنان مانده ام که دوباره بهار از راه برسد زمستان بگذرد وخیالاتم دوباره پر بکشد سوی نا کجا آباد ، مثل یک روستایی در فکر زمستانی سخت نشسته ام کنار پنجره ، و ریزش برگها را با طعمی از مرگ نظار گرم .
این روزها همه چیز ها با آدم حرف میزنند از ابرها گرفته تا درختها هر کدام حرفی دارند انگار دوست دارند قبل از خواب طولانیشان وصیتی بکنند .اما پاییز کار خودش را میکند از پنجره سرک میکشد از چشمهای خواب آلوده و خمار من رد میشود وبی آنکه من بخواهم مرگ را تداعی میکند .
در پاییز فقط باید نشست کنار پنجره با البومی در دست وخاطرات بهارو تابستان زندگی را ورق زد . چای سبز گرم هم می چسبد انگور هم باشد خوب است . وگاهی نفس عمیق وآهی که از دل برآید بر دل پاییز بنشیند وخنده را بر لبمان بنشاند وآنوقت باید زیر لب زمزمه کرد شعر های دوست داشتن را ومست شد از هوای عاشقانه پاییز ............
اما....
پاییز دلتنگی ،پاییز بدون تو چه درد عظیمی دارد
و انار هم ... و اناااار هممم.......
انار با تمشک ....