تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

بعد مدتها شعری گفتیم

حس و حالم شبیه باران است

چون کویری که آب را می فهمد

دستهایم بروی پرده شب

چون خماری ، شراب را می فهمد

 

مانده ام در انحنای عبور

دردها یی در دلم جاریست

دستهایم بی خودی سردند

فصلهایم بی خودی جاریست

 

عشق را هیچ کس نمی فهمد

جز سرابی که عاشق دریاست

شکل او را به خود میگیرد

آن زمان سراب هم دریاست

 

رازهای نگفته نهان

شعرهایم همیشه بیمار است

دردهایم میان شعر من و

گفته هایم همیشه بسیار است

نظرات 1 + ارسال نظر
بهامین پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 13:44 http://notbookman.blogsky.com/

شعر زیبایست

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد