تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

بی هدف

برای توصیف این روزهای زندگیم بهترین حرف این است که بیهوده می جویم زندگی را در کشاکش روزهای سرد زمستانی نه امیدی نه تلاشی برای بهتر زیستن ونه دوست داشتن ‌شبیه معتادی می مانم که زندگی برایش در خماری چند لحظه خلاصه میشود خسته ام ازخودم واز تمام این ادمها که از جلوی چشمانم رد میشوند              گمشدن چیزی است که من در چهره تک تک این ادمها میخوانم به خودم میگویم دیگر بس است ربطی به من ندارد  قضاوت در مورد انسانها کار سختی است امانمی شود این روزهای زندگی من چیزی کم دارد تورا، نمی دانم بااین تردید چگونه بسازم جلو بیایم فراموشت کنم نمی دانم نمی دانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد