تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

بگذار کمی از این روزهای کسالت بار بنویسم بگذار بنویسم که این روزها ازتمام اشنایانی که با انها غریبه ام بریده ام این روزها در خیالم باتو قدم میزنم خوابهایم بوی تو را میدهند باتو حرف میزنم در خیال اما به خود امدنم گران تمام میشود این روزها وقتی میخوابم ارزویم باتو بودن است چه میشود کرد درمان دوری جزخیال نیست دارم جنون را با خیال در هم می امیزم وتو را میهمان هر روز  این روزها می سازم میدانم تو از من دوری اما به قول اخوان زمستان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است  لااقل تو در خیال جوابم را میدهی میخندی ومن به خنده ات میخندم همین کافی است بیا بنشینیم زیر بید مجنون و تو حرف بزن من فقط نگاهت میکنم این همه سال حرف زده ام حرف بزن جای حرفهای تو خالی است بگذار این داستان تخیلی را با هم تمام کنیم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد