تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

من می ترسم

من می ترسم

ترس من این است که در میان شلوغی خیابانهای این شهر گم بشوم  می ترسم در میان این همه چراغ راهم راگم کنم می ترسم در زندگی پر سرعت امروز هیچ وقت به مقصد نرسم 

نه ابری ونه بادی من می ترسم که باران نیاید وفکر می کنم دیگر باران نخواهد آمد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد