تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

تراوشات ذهن من

شب به شب قوچی از این دهکده گم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

شعر من:جانم به لب آمد تو نگفتی سلام

سالها جان به لب عشق تو آمد به کلام 

جانم آمد به لب هیچ  نگفتی   تو کلام 

چشم ها در غم چشمان تو لبریز شدند 

محو چشمان تو گشتیم نکردیم سلام 

موج چشمان   خروشان   تو آرام نشد 

لیک چشمان من آرام   گرفتش ،  آرام  

گفتمش با دل خود عشق همه افسانه است 

وانگهی باز دلم گفت نه این است ،مرام 

من نه آن واژه    تسلیم    الفبا    کردم 

بلکه دشمن صفتان عشق بکردند حرام 

یاد ما هیچ نکردی   و     ندادی     پیغام 

آخر از غصه جوانمرگ شدیم، ندادیم پیام

نظرات 1 + ارسال نظر
بابک سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 13:13 http://only-babi.blogsky.com/

شعر زیبایی بود
مرسی
فقط ته شعرها بنویس از خودته یانه.

این یکی از خودمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد